شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
فال قهوه ات دچار تردیدم کردنقش تورا دردایره عالم چه کشیدند؟اول فالت ماه درآمدآخرش زلزله و آتش و دودنسرین شریفی...
چه خنده ت... میونِ فالِ قهوه هام قشَنگننِخندی خرابم... تو دلُم جِکرکِ جنگن…یه روزی اگه تو فال نِباشیمیگردُم همه دنیا، بُگو فقط کجاشیبیو بشین پشتِ همی میز دوتایی…بشین تا مو فدات بشم الهیمیخوام داد بزنم قهوه بیارینسی یارم که یکیت مثش ندارین..._برشی از ترانه ی عاشقانه جنوبی...
در محاصره ی تنهائی ام! ...فالِ فنجانِ قهوه ام را بخوان! لیلا طیبی (صحرا)...
کافه چی قهوه رو تو فنجون ریخت یه لبخند کج و کوله زدم به نشونه تشکر......نشست رو به روم یه لبخند دلبر زد و گفت:تا ته بخور زود بده بهم میخوام فالتو بگیرم-مگه بلدی؟!+اره بلدم زود تر بخورقهوه رو تا ته سرکشیدم و فنجونو دادم بهش برعکس گذاشت و بعد چند دقه با ذوق خواصی گفت: تهش خوشبخت میشی... توش شادی از ته دل میبینم برات... به مراد دلت میرسی.........به خودم اومدم نفسم گرفت قلبم دوباره برای یه لحظه ایستاد تیر کشید رنگا اروم اروم...
روزی غنچه ی بوسه ام را بر کنج لبت خواهم کاشتتا روز ها به یادم با اشکت ، سیرابش کنی ؛تا بدانی ،برای روییدن ،چقدر باید خون دل خورد؛همان گونه که من نگاهت را در چشمم کاشته ام وهر روز، زیر باران قد می کشد تا تو روزی از راه برسی ودر سایه اش فال قهوه بگیری....حجت اله حبیبی...