سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
به هوا نیازمندمبه کمی هوای تازهبه کمی درخت و قدری گل و سبزه و تماشابه پلی که می رساند یخ و شعله را به مقصدبه کمی قدم زدن کنار این دلو به قایقی که واکرده طناب و رفته رقصانبه کرانه های آبیبه کمی غزال وحشیبه شما نیازمندم...
مثِ بارون بهاریروی این کویر خالیبوی عشق همرات آوردیواسه یه قلب شکستههوای تازه آوردی...
فقط یه ایرانی اونم از نوع تهرانی میتونه از دود شهر فرار کنهتا بره شمال هوای تازه تنفس کنه ، بعد اونجا هی تند تند قلیون بکشه...
تو تاب توان از من گرفتی-من در التجای یک معجزه بودمکه سکوتم را با پلک زدنت تکه تکه کردیو ریختی روی قالی ابریشمی مادرمگل های قالی مبتلا به تکه های سکوت شدندو تن خانههوای تازه را بلعید -تو تاب توان از من گرفتی......