متن چه بر سر عشق آمد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات چه بر سر عشق آمد
آیا می شود به سالهایی که گذشت
گفت : برگرد
آیاخنده های شیرین گذشته ...
زیر بادام های تلخ دوباره تکرار خواهد شد
بعید می دانم ...
در غفلت ما ...
حتی نهال کوچک خانه نیز بی خبر بزرگ شد
رعنا ابراهیمی فرد
ما در غفلت به سر می بریم
انارهای شیرین را در خواب می بینیم
و در روز ...
با آنها بازی چشم بسته می کنیم
سر ما آنقدر ...
به پیچک های سر راهمان گرم می شود
که نمی دانیم ...
فصل از کدامین خانه فرود می آید
به کدامین...
زندگی باید کرد زیر این چرخ کبود
گرچه خشک شد
آن شاخه های سبز
گرچه غمگینی...
برای شاخه گلی که باد شکست
شاید به یاد داری
عشقی را، که فراموشت کرد
گاه ، نگاه معصومت
زیر آوار تحقیر ها شکست
زندگی باید کرد گرچه این سرزمین
پر از حسودان است!...
باز رسید پاییز
جدا شدی تو از من
مثل برگ یه شاخه مثل گل بهاره
نوازش باد ، آمد سراغ تو
دست نسیم برای بردنت
با باد همسفر شدند
بی آنکه بگویم حرفی
دست به دست تو سپرد
به خیال آشنایی تو از من جدا شدی
تو مرا به دست...
برگ افتاده زِ خاک کنار شاخه ی چنار
نگاه او به شهر...
به تنها عابر عاشق!
فرو ریخته گیسوان رسیده زخاک
خواهان یک کمک
از ذره، ذره ی خاک
نگاه او به زیر پا
دارد هزار معنا...
غم و غصه ها می لرزاند شانه را...
اشک چشمانش نم می کند...
خط ، آخرِ خط و زندگی بر فنا
روزنه ای نیست، دگر
هر چه که بود، شد فنا!
نمی دانم...
قسمت چه بود
شد اینجا چنین ویران!
رود در خروش...
سنگ مانده بر جای
زندگی خراب و آوارها...
دغدغه های بی کران
شده جاری بر زمان
مردمان بی قرار خنجرکشیده...
می خواهم بروم ، نمانم اینجا ...
اینجا صفا نیست ، وفا نیست
نفس در تنگنای سینه زندانی ست
بوی مروت ، بوی خدا نیست
اینجا بال و پر پرنده زندانی ست
رعنا ابراهیمی فرد
شب تاریک است و دلهره های نگران
نگرانی ظلمت باد
زندگی در شب تاریک به چه کاری آید
مردمان در فکر عجیب اند
زیر این چرخ کبود ...
روز خوش خواهند داشت
هزار آفت با هزاران رنگ
برگ سبز زندگی را با دو دندان سیاه خود
ریزه ریزه ، مثل...
چه دیوانه وار با روزگاران
دست و پنجه نرم می کنیم
به جنگ سرنوشت می رویم
و غصه می خوریم
در جوانی ...
جوانی را ، به پیری مبتلا می کنیم
نه جامِ ساکت و خنده
فقط غصه می خوریم
چه دیوانه وار می زیستیم و دَم نمی زنیم
چه...
نفس ها حبس شد در سینه و...
تاب و توان رمیده شد
مزاحمت های بَدان
بر روی ما کشیده شد
انسان عاقل!
که همه...
بحث و جدالش سر اوست
قد و قامت او
ظاهری همچون کوهش
قادرش نیست
که آید زوری
بر سر چندین موزی
رعنا ابراهیمی فرد
دلم می شکند ، می ریزد
بس که زمان سنگین است
حرفها رنگین و دلم خونین است
دل می گیرد هر آن
کبوتر اسیر و حیران
منم آن شام غریبان
منم آن روحِ گره خورده به باد
منم آن نطفه ی دیروزیِ نمناک
دردها سوزناک و حرفها غمگین و
دلها...
پنجره ها از ترس به هم می پیچند!
لرزه ها بر تن
خنده ها می خشکند
دختران...
زلفان خود را به گرو می گیرند
های...
هووی...
می آید طوفان ، می آید طوفان
هول...
حمله...
حادثه...
حریف چندین ساله
بر مال می کند حقیقت را!
ظاهرا خشمگین است
بی رحم...
وقت تنگ است و پدر در پی آب
دل تنگ است و پدر در پی نان
که کند سیر دل کودک را
روز سخت است و شب زیست طویل
خوردن اندک ، روده ها هشیار
پدر در پی آب ، پدر در پی نان
که کند سیر دل کودک را...
سراغ تو را از ماه می گیرم
ستاره و شب تاب می گیرم
سراغ تو را ...
از همه جا و همه کس می گیرم
شاید در گوشه ی یک آینه تنها باشی
رعنا ابراهیمی فرد
همره ام شو ای ماه و ستاره
شب تاریک...
فِسرده از فشار غم
دیوانه از بوی غمم
نگاه من به آسمان
به لحظه، لحظه ی زمان
قصه ام راگوش کن
دور از شما هستم چرا
کفش دوزکها بیارید
زمین و آسمان
بالا و پایینِ جهان را
بدوزید...
با بندِ فلان...
روزگاران گذر کردند
یارانی دگر مردند!
دوستان دیروز را در قبر دراز کردند
منتظر مایند...
مائی که فردائیم
فردا که باز آید،
نسلی جدید آید
مرگی به همراهش، هر روز پدید آید
رعنا ابراهیمی فرد
خواهم آن روز،
که دگر بار، فرود آید برف
مست خیزم
از خواب زمستانی سرد
گرمای بستر را کنم طرد
در آرزوی یک روزسرد!
شیشه های پنجره،
خیس شود از نفس برف
دستانم بلغزد
بر روی آن، بلور دلتنگ
خواهم که شود
برفهای سفید، سرسخت
روی درختان
روی گل و...
مات و مبهوت در راز پنهان جهان
خسته از زندگی نکبت بار
اوج پرواز فرا می رسد و ما هستیم
عاجز و بی خبر از قسمت ِپایانیِ
دفترچه ی زیبای جهان
بی خبر از عالم غیب و
لحظه ی بعد و دگر
آیا هایی که در او
شک در او......
بارور ساخته است آفتاب را
شکستهای تکراری...
هورای زمین
رو به سمت خاموشی ست
بوی کافور...
می شکند مرا
چگونه باید گرفت انتقام را
که خاک مملو از
مشوش کینه هاست
که خاک، پر از
گورِ آرزوی شخصی تنهاست
رعنا ابراهیمی فرد
به کجا باید رفت ...
دل ما تنگ تر از تنهایی ست
دل ما ز غمگینی پرواز خفته ای
لنگیده است
در اوج تنهایی شخصی مرموز
یک شروع منتظر است
آن شروع...
که قصه ی آغازی یک خاطره است
به کجا باید رفت
به کجا بال گشود
و کجای سفر...
باز آن صفای دیروزی آرام
آرام...
از کنارِ دِنج خلوت ها گذشت
باز هم...
روییدن سرو بلند
از دلِ شبهای تاریکی گذشت
باز یک...
روز تنهایی تلخ
کنار غمخانه ایوان نشست
چه غروبی بود!
آن روز نیز گذشت
رعنا ابراهیمی فرد
خواب بودم آری ...
خوابی که در او
جزء غم تنهایی من، هیچ نبود
مرگ را همدم خود!
تنها کس تنهایی ام
پایان شب سیاهی ام
به نوا می خواندمش، منتظرش می ماندمش
لیک کس آمد و
برگوش من، آرام نوای غزلی خواند
برخیز و برو
بر دلِ دلها، غزلی...