پنجشنبه , ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
به گلویِ بریده یِ قلمقسم،به کاغذ مچاله ی آن گوشه هاقسم،تو شعر آخرم نیستی،اماآخرین شاعرِ این کوچه ها منمدر صفِ نان ....
هم آغوش شد قلم با دختر باکره ی کاغذ، آنک نوشته ای ماندنامش:( عاشقانه ها )...
قلم : مرهم ، کاغذ : دوا نور بهشتی...
دنیای عجیبی است درخت را می برند 🌴 برای کاغذو کاغذ می گوید ازنبریدن درخت... متن عطیه چک نژادیان...
قلم نوشتکاغذ گریست از غم نگارنده......
*خودکار بود و کاغذ.. گاهی غلط گیر هم نگاهش ب آن ها می افتاد.. او هم مراقب بود... مراقب جوانی کاغذ و خودکار..کاغذ می نشست و خودکار برایش مینوشت.. حال گاهی عاشقانه هایش را و گاهی دردودل هایش را... در این میان.. غلط گیر کم و بیش میپوشاند اشتباهات خودکار را.. کاغذ هم میفهمید اشتباهات را... اما ب روی خودکار نمی آورد این لکه های کوچک را... خودکار آنقدر نوشت و نوشت ک.. کاغذ پر شد...کاغذ رسما بی فایده شد... اما... غلط گیر باز هم...