"فصلی به نام چمدان در تقویم عاشقانه ها روی زمستان را سفید می کند"
تقویم قلبم باز شد سَربرگ آن نامت نشست هر روز من نیکو شود سالی که آغازش تو یی
اگر امکان آن باشد عقب برگردد این تقویم یقینا فرق خواهد داشت با تو طرز برخوردم
دیوانه ها تقویم هاشان فرق دارد در عالمِ دیوانه ها هر روز، عید است...
به سلامتی بچه ای که مادرش زیر خاکه باز تو تقویم دنبال روز مادر میگرده
آتش زدی به زندگی مرد آذری تقویم قبل آمدنت آذری نداشت
ما سالهاست غیر زمستان ندیدهایم تقویمها دروغ نوشتند از بهار...
بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست
دقیقه ی آخر پاییز تقویم را معطل می کند شاید برگردی یلدا مگر همین نیست
جمعه ها را باید از تقویم بیرون کشید پخش کرد بین روزهای هفته انصاف نیست که همه دلتنگیها جمع شود در یک روز مشخص پخش شود در یک عصردلگیر
آن زمانی که تو از کلبه ی قلبم رفتی بر درش قفل زدم تا که نیاید دگری من و چشمان گره خورده به تقویم و زمان روز و شب با همه ی خوب و بدش شد سپری
خزان به لطف تو چشم و چراغ تقویم است *آذر ماهی جانم تولدت مبارک*
روز تولد انسانها در هیچ تقویمی یافت نمیشود، چرا که فقط در قلب کسانی است که به آنها عشق می ورزیم عزیزم گلم نازنینم تولدت مبارک
بزرگ فکر کن تقدیر” تقویم افراد عادی است … و تغییر” تدبیر افراد عالی …
تقویم من از پاییز شروع میشود حولحالنا میخوانم و تو را آرزو میکنم
آبان را به این می گذرانم تا پنجمین روزش تو را در میان باران و برگ های پاییزی تقویم پیدا کنم...
تقویم را معطل پاییز کرده است/ در من مرورِ باغِ همیشه بهارِ تو