پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ببین و بگذر و خاطر به هیچ کس مسپار...
دیگر نرود به هیچ مطلوبخاطر که گرفت با تو پیوند...
من خاطرم...از دیروزها هست و همین امروزاز فردا و فرداها تو یاد هست؟!...
خاطرش نیست ولی خوب به خاطر دارمکه در آغوش خودم، قول نرفتن می داد....
سعدی هم تو مصرع ما را که تو منظوری خاطر نرود جاییخیال معشوقشو راحت کردهخیال معشوقتونو راحت کنین همیشه...
خرم آن کس که در این محنتگاه خاطری را سبب تسکین است...
به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذارجواب داد فلانی ازان ماست هنوز...
من تاریخ آن شبی را که از عمق وجودم گریستم دقیق به خاطر سپردهامنه برای آنشب بلکهبرای آن صبح...برای آدم دیگری که روز بعدبه آن تبدیل شده بودم......
در دیده من جمله خیالند و تو نقشیبر خاطر من جمله فراموش و تو یادی...
پشت پنجره رفتمبادی بخورد خاطر منبوی دلتنگی از اندوه کسی می آمدتو نگو خاطر منبار چرا تب دارد؟لعنت به خودممن همان یک نفرم!...
هنگامی که دل کسی را شکستیصدای شکستنش را به خاطر بسپارتا هنگامیکه دلت را شکستندرو به آسمان فریاد نزنیخدایا به کدامین گناه.....
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم...
خسته نمیشوم ز تو / خسته شدی اگر ز منخاطر تو گمان مبر / پاک شود ز یاد من...