پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر چه از دوست رسد ناخوش و خوش، خوش باشد شربت وصل ازو، تلخی هجران هم ازوست...
لذت وصل نداند مگر آن سوخته ایکه پس از دوری بسیار به یاری برسد...
غرضم وصل تو باشد چه تو آیی چه من آیم...
میانِ همه عاشقانه ها وصل است میانِ منو تو چرا فصل است؟...
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل آن را که فلک زهر جدایی نچشاند...
لذت وَصل نداند مگر آن سوخته ایکه پس از دوریِ بسیار به یاری برسد...
گرچه در ظاهر بود وصل دل و دلبر محاللیک من منتظر پا در میانی تو هستم یا رضا......
سکه ی زندگیمشیر ندارداماهمین خطیکه مرا به تووصلنگه میدارد رادوست دارم...
محتاج ترینم به وصال تو ولیکناین وصل همان به که ز آغاز نباشد......
ما وصل خواستیم و رقیبان فراق رانفرین سریع تر ز دعا مستجاب شد...
شبیه برگِ جدا از درخت بر کفِ باغنه وصل حال مرا خوب می کند نه فراق...
ظاهر آراستهام در هوس وصل ولیمن پریشانتر از آنم که تو میپنداری... ...
نخ بارانبه سرانگشت تداعی تو وصل استیاد میآورمتابر میآوریام....
به خدا که وصل میشوی، آرامش وجودت را فرا میگیرد....
یا بفرما به سرایمیا بفرما به سر آیمغرضم وصل تو باشدچه تو آیی چه من آیم...