گفتی دوستت دارم و شهر، عطرِ باران گرفت.
از آسمان چشم پوشیدیم، پرواز را فراموش کردیم و در کنج قفس به روی خود نیاوردیم پرنده شدن\r آخرین رسالت مان بود.
آسمان پیر شده است و این ستاره های دنباله دار که از دل شب میگذرند تنها مشتی آرزوی سوخته به دنبال میکشند.
با اولین بوسه ات روحم بی وزن شد آنچنان که از تنم پر کشید.
گفتی: دوستت دارم و شهر، عطرِ باران گرفت.
لال می شوم وقتی به نام تو می رسم، کور می شوم وقتی به چشمان تو می نگرم، لمس می شوم وقتی در آغوش تو می لغزم. عزیزِ من چگونه می توان هزار بار برایت مُرد تنها با یک جان در بدن؟
چیزی ندارم تقدیمِ تو کنم جز آن اشک ها از دلی آتش گرفته که دودش به چشمم می رود
گفت برو، نمیدانستم به کجا از دنیا رفتم...
بغلم میکنی و آزاده ترین اسیر میشوم در بندِ تنت.
از وقتی رفته ای دست های خیالت در زمینِ دل من بذرِ بغض می کارند.
از آسمان چشم پوشیدیم، پرواز را فراموش کردیم و در کنج قفس به روی خود نیاوردیم پرنده شدن آخرین رسالت مان بود.
تیغه ی بوسه هایت لبانم را می شکافد، نامِ تو چکه چکه فرو می غلتد بر زمینی که دوست داشتن را علامت ممنوع زده اند. بذرهای خفته ی این خاک شکوفه های سرخی خواهند شد که سرِ سبز بهار را بر باد می دهند.
می خواستم آغاز را در انتهای یک پرواز رنگ کنم، آسمان تمام شد!
آدمی بازمانده ی اندوه است؛ حرفهایش را اشک هایش می زند.
و اینچنین دور از هم. به هر کجا می روم مراقب تو هستم، به هر کجا می روی مراقب خودم باش!
بی نظیر است لبخندش آنچنان که با دیدنش نفس هایم به شماره می افتد؛ حرفه ای ترین قاتل ها درست پیش از کشیدن ماشه زیباترین لبخند را بر لب دارند.
چنان به هوای تو نفسم گرفته است که خیال میکنم -بغض- نامِ دیگرِ دوست داشتن است.
نه پرِ پرواز داشتم نه دلم دریا بود؛ در هوایت غرق شدم ... .
من، زنی نیمه تمام حرفهای نیمه تمامم را در کافه ای نیمه شلوغ در فنجانی نیمه خالی هم میزنم و روز نیمه تمامم را با جای خالی ات تمام می کنم.
فردا اگر آمدی تابوتی برای ترانه هایم بیاور، اینجا دلی مرده است.