من سراپا همه زخمم تو سراپا همه انگشت نوازش باش ...
تنها که می ماند و امان از صدای او که ابدی شد در گوش من .. !
کشش ساحل اگر هست چرا کوشش موج.. جذبه ی دیدن تو می کشد از هر طرفم
در خموشی های من فریادهاست آنکه دریابد چه میگویم....... کجاست..؟
برای کسی که تنهاست آینه تنهایی دیگری ست.......
اندیشه معشوق نگهبان خیال است عاشق نتواند به خیال دگر افتاد ...
تا عشٖق تو در میان جان است جان بر همه چیز کامران است
دستم ، نه ! اما دلم به هنگام نوشتن نام تو می لرزد…........!
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را..!
از عشق تو جز شعر نشد هیچ نصیبم بی آنکه بفهمم، شده یک شهر رقیبم...
-من نمی توانم ! اما ، بگذار شعرهایم تو را لمس کنند…....
هرچه دادم به او حلالش باد غیر ازآن دل که مفت بخشیدم
آغوشت؛ اندک جایی برای زیستن اندک جایی برای مردن......
آخر از حسرت دیدار تو من میمیرم
خوب یا بد تو مرا ساخته ای! تو مرا صیقلی کرده و پرداخته ای ...
هر جا روی بیایم هر جا روم بیایی در مرگ و زندگانی با تو خوشم خوشستم
گفته بودی که بیایم ؛ چو به جان آیی تو من به جان آمدم، اینک تو چرا مینایی…
منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر! من از او گر بکشی جای دگر می نروم!
بهای وصل تو گر جان بُود خریدارم ...
ز لبت نبات خیزد چو خنده برگشایی ...
اندوه شعر نیست اندوه آدمیست که شعر میگوید…......
دستهایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار.........
جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
بغیرِ عشق آوازِ دهل بود ، هر آوازی که در عالَم شنیدم ...