هر لحظه بی تو بودن من ، سالها گذشت
هر شب همین است حال ما وقتی نباشی اندوه عالم را به دل دارم کجایی ؟
نیستی و شب هایم روزها طول میکشد
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظرست عشق بازی دگر و نفس پرستی دگرست
من در آنکس که تو را بیند و حیران نشود حیرانم
زده ام قید خودم را و تو را میخواهم
دستان تو را چگونه در بر گیرم من که از دور تو را می نگرم می میرم
روزی پشیمان می شوی آن روز خیلی دیر نیست روزی که دیگر قلب من با عشق تو درگیر نیست
ای من فدای چشم تو یاد عزیزت از همه ی یادها جداست
خوشبختی یعنی مالکیت یک نگاه
تسلا میدهد دل را غم عشقت
دوستت دارم را من نگاه میکنم تو بفهم
پارادوکس یعنی تمام روز به دوست داشتنت مشغول باشم و آخر شب بفهمم ندارمت
دانی چه می رود به سر ما ز دست تو؟
بی عشق زیستن را جز نیستی چه نام است ؟ یعنی اگر نباشی کار دلم تمام است
دوست دارم که بیاد تو بیفتم اما کمکم کن که بمانم ته این یاد قشنگ
به جز وصال تو هیچ از خدا نخواسته ایم
بی نسیم کرمت جان نگشاید دیده
از میان تمام چیزهایی که دیده ام تنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم
تو اگر آن منی هر دو جهان آن منست
بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالیست شب چنین روز چنان آه چه مشکل حالیست
ای لبانت بوسه گاه بوسه ام خیره چشمانم به راه بوسه ات
نگاهم کن تا در آسمان چشمانت سفر کنم
پریشان گشته ام بی تو کجایی !