متن اشعار سید محمدرضا شمس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار سید محمدرضا شمس
(دروغ)
دروغ، منشأ و سرچشمه ی فَساد بوَد
که خوی و عادتِ افرادِ بَدنهاد بوَد
دروغ، علّت پَستی و خوی اهرمنی ست
نفاق، حاصل این خلق و خوی حاد بوَد
دروغ گوی، اگرچه برادرت باشد
ولی برادری اش بدتر از شغاد بوَد
کسی که بهره ور است از دروغ، بی...
(حسادت)
مثل حربا باش تا بینی رخ خورشید را
نه چو خفاشان ببندی روز روشن دید را
شب پره از بس حسادت می کند با روشنی
تا کنون هرگز ندیده ، پرتو خورشید را....
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(حدیث عشق)
عشق حسّی آتشین است و نسوزد هر کسی
کی کند درک حدیث عشق را ، هر ناکسی
عاشق صادق فقط فهمد فراق یار چیست
غیر عاشق ، کس نمی فهمد غم دلواپسی
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(عشق)
مرا با غم، قرینم کردی ای عشق
به غصه، هم نشینم کردی ای عشق
چو نِی، می سوزم از سوز جدایی
که خاکسترنشینم کردی ای عشق
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(حدیث مِهر)
زنده باد آنکس که گاهی یادی از ما می کند
برکه ی خشکیده ی دل را چو دریا می کند
حال ما می پرسد و با مهربانی های خود
دردهای کهنه ی ما را ، مداوا می کند
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(آیینگی)
تا توانی در جهان رنگ ها ، یکرنگ باش
عاری از شیرین زبانی های پر نیرنگ باش
باش چون آیینه، شفاف و زلال و بی غبار
نه به قلب شیشه از نامردمی ها سنگ باش
نیستی گر رهروِ پیر طریق و معرفت
لااقل در سعی کسب دانش و فرهنگ...
(لقمه)
آدمی را گر خداوند آفرید از خاکِ پاک
گاه از فرطِ هَوَسرانی کند خود را هلاک
شیر مادر هم اگرچه پاک، اما دیده ایم
بیشتر تأثیر بخشد ، لقمه های شبهه ناک
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(ناکامی)
چو آن اشکی که از حسرت ز چشم شور می ریزد
جهان بر کام ناکامان فقط کافور می ریزد
چنان نحسی گرفته زندگی را که به باغ دل
به جای بلبل آوازه خوان، شبکور می ریزد
ز زخمی که به دل دارم اگر خواهی شوی آگاه
نوای زخمه ای...
«یلدای تان پرخاطره و کانون زندگی تان گرم»
(شب یلدا)
شب شروع زمستان همان شب یلداست
شبی که الفت و مهر و وفا درآن جاری ست
شبی که با همه سرمای سخت و سوزانش
شبی ست گرم و دل انگیز و شام بیداری ست
شب وصال و شب دور هم...
(وفات حضرت اُم ّالبنین(س) تسلیت باد)
حضرت اُمّ البنین از بس که با احساس بود
با یتیمان علی ، در مادری حساس بود
این مقامش بس که او در بین نسوان جهان
مادر سقاى دشت کربلا ، عباس بود
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1381
(وعده و پیمان)
سخت است که هی دم زنی از عشق فراوان
اما رَوَد از یاد تو آن وعده و پیمان
آن روز که دیدم گل رویت به تو گفتم:
لبخند تو کرده است مرا ، واله و حیران
دل بستی و دل بُردی و ناگاه برفتی
چه زود رسیدی...