متن اعظم کلیابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اعظم کلیابی
ای آنکه چشمان قشنگت رنگ دریاست
هم ساحل آرامش و هم دشت رویاست
مغرور زیبایم غزل جان گیرد از تو
جانا. غزال چشم تو. روح غزلهاست
پیشم بمان و با دل من عاشقی کن
چون بی تو دل افسرده و غمگین وتنهاست
با من بمان و عشق را نجوا کن...
ویرانه شدم خانه ات آباد کجایی
کمتر بزن آهنگ غم انگیز جدایی
فریاد سکوت من دلخسته بلند است
گر چه نرسیده است به گوش تو صدایی
در می زنم آنقدر که آخر به روی من
در را بگشایی به تمنای گدایی
شاهی و دلم مهره ی شطرنج توباشد
خواهم که...
من که میدانم دلت خوش روزگارت عالی است
در کنار من ولی جایت همیشه خالی است
بعد تو با درد تنهایی نمی آیم کنار
زندگی بی تو برایم قصه ای پوشالی است
تا که بودی زندگی رنگین کمان عشق بود
طرح بی روحش کنون مانند نقش قالی است
در شبم...
بعد تو با درد تنهایی نمی آیم کنار
زندگی بی تو برایم بودنی اجباری است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
بعد تو با درد تنهایی نمی آیم کنار
زندگی بی تو برای من شبیه مُردن است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
از محنت و روزگار ، حیران شده ام
از زندگیم سخت پریشان شده ام
اینگونه بگویمت که خیلی وقت است
از مردم این جهان هراسان شده ام
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
از رفتن تو عجیب حیران شده ام
از زندگیم سخت پشیمان شده ام
اینگونه بگویمت که دیگر حتی
از مردم این جهان هراسان شده ام
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
از رفتن تو دچار حرمان شده ام
از زندگیم سخت پشیمان شده ام
اینگونه بگویمت که دیگر حتی
از مردم این جهان گریزان شده ام
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
مستی چشم تو را دیدم غزل خوانت شدم
مثل آهویی به دام افتاده حیرانت شدم
خواستم تا بگذرم از تو ولی هرگز نشد
قصه گوی هرشب زلف پریشانت شدم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
مستی چشمان تو بی اختیارم میکند
آبرویم میرود بی اعتبارم میکند
مثل آهویی که افتاده به دام بچه شیر
طاقت از کف میدهم یک آن شکارم میکند
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
عذر و بهانه ای مرا ازتو جدانمیکند
از قفس تو یکدمم عشق رها نمی کند
هست خیال و یاد تو همنفس همیشه ام
یک نفس از سرم تورا یاد تو وانمیکند
سیل سرشک از دلم ، عقده گشا نمی شود
حاجت دیدن تو را ، اشک روا نمی کند
اعظم...
ببین خزان دلم را عجب تماشایی ست
به کوچه کوچه عشقم حدیث تنهایی ست
صدای خش خش پای کسی در اینجا هست
که رد خاطره هایش قشنگ و رویایی ست
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
همسایه آه ودختر پاییزم
از دلهره ی نماندنت لبریزم
خالی شده از نبود تو آعوشم
جای غزل از دوچشم خون میریزم
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
همسایه آه و دختر پاییزم
جای غزل از دو چشم خون می ریزم
خالی شده از نبودنت آغوشم
هرچند که از خیال تو لبریزم
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
همسایه ی آه ودختر پاییزم
از دلهره ی نماندنت لبریزم
خالی شده از نبود تو آعوشم
از چشم به جایِ اشک خون میریزم
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
ویرانه شدم خانه ات آباد کجایی
کمتر بزن آهنگ غم انگیز جدایی
فریاد سکوت من دلخسته بلند است
اما نرسیده است به گوش تو صدایی
در می زنم آنقدر که دل را بگشایی
شاید که تو هم دل بسپاری به گدایی
شاهی و دلم مهره شطرنج دل توست
تنها تو...
عشق بازی با خدا
فرقی ندارد که در خانه باشی
و نماز بخوانی یا که
در مسجد غزل سر بدهی
هرجا و هرکجا یاد خدا باشد
آنجا منزه است ❤️
کوثرنجفی
ذوق شعرم را کجا بردی که بعد ازرفتنت
چشمه ساران غزل با رفتنت خشکیده شد
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
میبوسمت حتی اگر شرعا حرام است
در دین من عشق تو فتوای کلام است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
لبریز از غم کاسه ی صبر جهان است
در انتظار منجی کل زمان است
بیت المقدس گشته کانون مصیبت
دردش برای مسلمین خیلی گران است
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
دیده بگشا غروب نزدیک است
راه دشوار و جاده باریک است
تهمت و حرف ناروا ممنوع
خانه ی قبر تنگ وتاریک است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
ای مهربان خلق جهان نامهربان است
غزه اسیر فتنه اهریمنان است
بیت المقدس گشته کانون مصیبت
لبریز از غم سینه صاحب زمان است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
این روزها غم در دل عالم عیان است
این درد وغم ها کوهی از آتش فشان است
لبریز گشته کاسه ی صبر زمانه
تنها نجات ما فقط صاحب زمان است
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
دنیا برایم چون قفس تنگ است راهی نیست
جز ماندن و غم خوردن و هجران پناهی نیست
اعظم کلیابی بانوی کاشانی