متن اعظم کلیابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اعظم کلیابی
در مکه چه خوش ستاره ای رخشان شد
نوری بدمید و جلوه ایمان شد
بر فرش زمین رسید انوار خدا
با نور محمدی جهان حیران شد
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
در مکه عجب ولوله ای بر پا شد
با آمدنش کل جهان غوغا شد
لات و هبل از هیبت او افتادند
تا نور محمد ز افق پیدا شد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
در مکه گل محمدی چون وا شد
با عطر دهان او غزل پیدا شد
بر آمنه با شور ، ملائک خواندند
فرزند تو تاج سر این دنیا شد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
دلخوش منم به بوی تو پیوسته و مدام
عالیجناب عشق تو را سایه مستدام
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
از دوری تو غمی نهانی دارم
دلشوره ی عشقی آسمانی دارم
ای خواب و خیالم. ای غزال غزلم
با یاد تو احساس جوانی دارم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
افسوس که ابری شده چشمان وطن
بارانی و خیس است گریبان وطن
صدحیف خزان رسید و پر پرشده اند..
چون لاله دراین دشت جوانان وطن!!!
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
پاییز رسید و باغ ما غم دارد
بر دل غم صد سوسن ومریم دارد
انگار زمین بغض دلش سنگین است
باران نزده هوا کمی دم دارد..
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
پاییز فرا رسیده و صد افسوس
درخاطرمن نیست بغیر از کابوس
از عاشقی و گذشته ام یادی نیست
با حسرت و با داغ تو هستم مأنوس
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
تکرار بعضی حرفها مثل تو شیرین است
من دوستت دارم و حرف آخرم این است
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
گمان کردیم در سختی و مشکلها چنان کوهیم
ولی خسته از این تکرار در تکرار اندوهیم
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
حوای همیشه سربه زیری بودم
جان گفتن تو سر به هوا کرد مرا
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
از دست تو آب و دانه میخواهد دل
در سایه ات آشیانه میخواهد دل
ازبس که رئوف و مهربانی آقا
آغوش تو عاشقانه میخواهد دل
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
امام رضا
از دست تو آب و دانه میخواهد دل
در گوشه ی صحن لانه میخواهد دل
گفتم به دلم چه خواهی ازاوگفتا
درمشهد عشق لانه میخواهد دل
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
پنجره فولاد تو دارالشفای داور است
هر رواقت در نظر گویی بهشت دیگر است
گنبدت سهم کبوترهاست میدانم ولی
دانه ی گندم شدن در زیر پایت بهتر است
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
دل بسته به کنج حرمت حضرت باران
هر روز دعا با دل خون دیده ی گریان
قسمت نشد از قافله ی عشق عقب ماند
این زائر عاشق نرسیده است به مهران
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
جان ما را غم این کرب بلا خواهد کشت
یا همین زمزمه و شور و نوا خواهد کشت
نذر کردم که پیاده بروم خدمت دوست
عاقبت حسرت این عشق مرا خواهد کشت
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
یک عمر حسین گفتم و این اسم به لب ماند
دل در تب رویای رخ تو همه شب ماند
هرسال به خود گفته ام امسال، ولی حیف
دل باز ازین قافله عشق عقب ماند
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
هرروز دعا با دل خون دیده ی گریان
هی نذر ولی نه نرسیدیم به مهران
نگذار که این زائرت از عشق بمیرد
دل بسته به کنج حرمت حضرت باران
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
جان کلام ما همه اینجا مسافریم
دلخستگان ز زندگی درد آوریم..
دنیانگشت چون بمراد کسی سزاست
از خیر این جهان غم انگیز بگذریم
بانوی کاشانی
اعظم کلیابی
دلم شکست و غزل شرحی از جدایی شد
گرفت قلب زمین و زمان فدایی شد
دوباره بیرق ماتم دوباره بزم عزا
به شوق دیدن گنبد دلم هوایی شد
رسید دسته ی پروانه های خونین بال
کنار ناله ی نی ها چه نینوایی شد
فلک دوباره ازاین ماجرا به تنگ آمد...
به دریا میزنم دل را
نیازی نیست ساحل را
من از طوفان نمیترسم
چو آغوش تو را دارم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
چای نبات روضه ات را هر که نوشیده
از کوثر و زمزم یقینا چشم پوشیده
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
داغی ست که باغبان به چشمش دیده
یک دشت پر از لاله به خون غلطیده
در علقمه گل کاشته ساقی حرم
از عطر گلش بوی خدا پیچیده
اعظم کلیابی بانوی کاشانی