پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
منم محتاج آغوشت توخواب وتوی بیداریواکن آغوش و ثابت کن هوامو دائماً داریبه گرمای تنت بسپر من محتاج گرما رابه صد گلبوسه رنگین کن تنی رنجور و تنهارابیا بازم بمون پیشم تو مجنون شو منم لیلی بیا ثابت کنم این رو که میخوادت دلم خیلیتومیدونی دلم تنهاست توتنهایی دلا تنگه همش میگیره از دنیا سراغ اون که یکرنگهدلم تنها و غمگینه بیا یک شب به دیدارمبگوکه عاشقم هستی بگو که دوستت دارمنگو از پیش من میری ن...
ای کاش روح بودم و در کالبدتت فرو میرفتمو هر آوایت را جانانه ستایش میکردم وگوهر عشق را بر طاق دلت میگذاشتم وپیوسته ، بر وجود گران بهایت بوسه میزدم....
اﻧﮕﺎری اوﻟﻴﻦ ﺑﺎره ﺣﺴﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻳﻜﻰ دارم دﻧﺒﺎﻟﻪ داره...اﻧﮕﺎری ﭼﻦ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎﻫﻢ آﺷﻨﺎﻳﻴﻢ آره ﺑﺎاﻳﻨﻜﻪ ﺗﺎزه اﻳﻦ اوﻟﻪ ﻛﺎرهﻛﻰ ﻣﻴﺘﻮﻧﻪ ﻣﺜﻠﻪ ﺧﻮدت ﻣﻨﻮ آروﻣﻢ ﻛﻨﻪﻛﻰ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ﭘﺎی ﺣﺮﻓﺎم وﻗﺘﻰ ﻛﻪ دﻟﻢ ﭘﺮهﺑﺎﺗﻮ ﻳﻪ ﻋﺸﻘﻰ ﺑﺴﺎزم ﻛﻪ ﻳﻪ دﻧﻴﺎ ﺣﻆ ﻛﻨﻦاﺧﻪ ﺣﺲ ﻣﻦ ﺑﻬﺖ ﻓﺮاﺗﺮ از ﺗﺼﻮره..._برشی از ترانه...
دست شستم ز جهانم بخدا بعد تو منجان من از غم دوریت شد آن لحظه ....تماماعظم کلیابی بانوی کاشانی...
یه حسی از تو در من هست که می دونم تورو دارمواسه برگشتنت هرشب درارو باز می زارم_برشی از ترانه...
یاواردرابطه نشویاتاتهش باش شایدیه دل عاشق شه بازی نکن بااحساس...
ازلحظه دیدنت قلب من عاشق شده دیگه کنترلش هم ازدستم خارج شده...
فراوان گفته ام باتو که چون جان دوستت دارم..تو هم ابراز عشقی کن. مده با طعنه آزارم..بمان پیشم که میمیرم من از دوری تو آخرمرو بامن بمان گاهی. بده توفیق دیدارم......
رسم پروانه شدن شب همه شب سوختن استگرد شمع رخ تو گشتن و افروختن استپا بپایت شدن و دل به نگاهت دادنعاشقی را زتو و چشم تو آموختن است اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
نیمه شب از خیابان ها سراغم بگیر روزگار عاشقی یعنی همین...
پاییز من نگاه کن و ببین؛که چگونه مرجانی و پرتلالوبه گلبرگهای احساسم آغشته میشویوچگونه ترانه های تب دارو عرق کرده از تابستان مُتمَرِّد ، در هوای لطافت ِ تو پرهمهمه می شوند!لبخندهای اناریت حس عاشقی را به چشم اندازی گوارا مبدل میسازد!پاییز طعم باران میدهد بوی بهانه با چاشنی از بوسه های باروتی!و اشتیاق عشقی تازه سال که جادو میکند با عطر ِتمام نارنجستان هایی که قرار است خاطره انگیز شوند با پچ پچ ِخیال انگیزی از رنگ ها و برگ ها وصدای قد...
خسته ام از این به ظاهر عاقل بودن هابیزارم از این شهر که دیوانه ندارد!!ارس آرامی...
نهفته است در دلم شوق هزاران دیوانگی..ولی گرفتار این جماعت زیادی عاقلمشاعر: ارس آرامی...
پاییز... این جا هوای دل ابری می شود آن جا باران می گیرد و این عادلانه ترین حس عاشق ست!...