شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
گاهی سرخی یلدا چون شب سیه تاریک و بی روح میشود گاهی چون دلم تنگ تو میشود همه ی عمر زمستان میشود...
گر بداند که تو عاشق شده اینظری سوی دگر خواهد کردهمه ات بیند و صد حیف که بازنظری سوی دگر خواهد کردمتن امیررضا بارونیان...
سخن عشق را دوست می دارمو بر دیده های خود لازم می دانمکه زیبایی عشق را بیننده باشندو بر این باورم که عشق را باید فهمیدو آمیخته خواهم کرد جوهر عقل و قلب خویش راتا در رویای نزدیک بودن به توبه معنای حقیقی تو را صاحب شوم امیررضا بارونیان...
دوست دارم نوشتن رانوشتنی که علتش تو باشیکلمات را آغشته کرده امآغشته به جوهری از جنس عشقاز زیبایی ات خواهم نوشتخواهم نوشت از چشمانی که می دانم جز تو کسی را بر دیده نمی پسندندو می نویسم از عشقیکه من آغاز را بر آن خواندمو پایانی برایش نخواهم دید امیررضا بارونیان...
نوشتنانگیزه میخواهدعلاقه می خواهدبهانه می خواهدحال و هوای خاص میخواهدو یا دلیلی زیباکه اینها تنها با فکر کردن به تو ایجاد می شوند امیررضا بارونیان...
من در این هیاهوی شهرتنها تو را در قلب خود جای داده اماین را باید ساعت ها فکر کرد امیررضا بارونیان...
ای عشق !من غرق در دریای سکوت می شومتو برایم بگواز گذر ثانیه ها از درد و رنج های شب های فراقاز دلتنگی هایی برایم بگوکه کام زندگانی ام را تلخی می چشاندو در اخر از زیبایی وصال برایم بگوبگو که مرا راهی معشوق خواهی کرد / امیررضا بارونیان/...
بیابانی بی آب و بی انتها ، پشت سرم را که نگاه میکردم جز رد پا چیز دیگری نمی دیدم، آری؛ تشنه بودم اما بیش از آنکه تشنه ی آب بوده باشم تشنه ی دیدار تو بودم با خود می گفتم سراب تو بودی ، تشنگی تو بودی ،مقصد هم تو بودی، خلاصه معشوق دل گرما زده ی من تو بودی.امیررضا بارونیان...
زمستان بود ، زمستانی همراه با خاطراتی از تو که در قلب من یخ بسته بودند. با خود میگفتم این آخرین زمستانی است که تو خواهی دید ، ولی این برایم زیبا بود،که پایان من از سرمای زمستان نخواهد بود بلکه از سوز و سرمای خاطراتت خواهد بود....
گریه کنی ،گریه کنمخنده کنی ، خنده کنمقدم زنی ، قدم زنمناز کنی ، ناز کشممن عاشقم ، عاشق منمعشق چنین برد ز من ، هوش مراعشق چنین دهد به یار، جان مرا امیررضا بارونیان...
چشمانم خیره به عقربه های ساعت بود ، ثانیه ها می گذشت و فکر و خیال من، تو را دنبال میکرد ولی حیف نمی دانستم که ثانیه ها خداحافظی من و تو خواهد بود. امیررضا بارونیان...
آنچنان در فکر و خیال فرو رفته ام که گذر عمر برایم خنده آور است. خوب میدانم!!! تو بودی که سپید شدن موهایم ، مروارید شدن چشم هایم و چهره ای که توان توصیف کردنش را ندارم ، درست است ؛ این تو بودی که باعث شد این ها برایم مضحک و خنده آور باشند ولی با خود میگویم تا عمری است، باشد از این ها و زیبا تر از آن این است که دلیلش تو باشی.متن امیررضا بارونیان...
همیشه در اوج تنهایی اطرافم را که می نگرم کسی را نمی بینم جز قلمی که به یادگار در دست من مانده است.متن امیررضا بارونیان...
راستی اگر میخواهی مرا ببینی ، شب در دل تاریکی در جایگاه تنهایی بر روی پله هایی که غبار غم روی آنها نشسته است مرا خواهی یافت آری، چشمانت را باز کنی مرا خواهی یافت .متن امیررضا بارونیان...
گاهی اوقات تنهایی قدم زدن در مسیری بی انتها را دوست دارم ، با خود صحبت کردن را دوست دارم ، دور از هیاهو بودن را دوست دارم ، آری؛ دوست دارم، در آغوش گرفتن سایه خود را تا بدانم چه بودم و تو بامن چه کردی....
آخر شب که می شود نگاهی به دل آسمان می اندازم تنها کسی که در کنارم می ماند سکوت است دلم میگیرد و بغض راه نفسم را می بندد چاره ای ندارم جز ریختن اشک هایی همچون خون....