متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
زندگی یعنی شستن دردها!
از این روست، وقتی متولد می شویم،
با نخستین نفسمان
زیر گریه می زنیم.
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
میان من و زندگانی،
مشکلات،
وقت سر خواراندنی را برایم نگذاشته ،
که برایت، تلفش کنم!
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
نه دانه دانه های برف و بوران امشب
نه برگ ریزان پاییز دیروز،
هیچکدامشان
نمی توانند راه را بر نسیمی ببندند
که مژده ی بهار فردا را خواهد آورد.
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
می گفتند که: بهشت و جهنم بعد از مردن است!
پس چرا من را، پیش از مردن
در جهنم این زندگانی
به گناه دوست داشتن تو
زنده زنده در آتش سوزاندن؟!
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
من قله ای سر به فلک کشیده ام،
خویشتندار و سربلند و سرکش!
که در پیشگاه هیچ دشت پستی،
سر به خاک نخواهم زد.
منم که در چهار فصل سال
با وجود زیبای خود،
به زندگی جلال و جمال می بخشم..
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
خستگی، هرچه قدر هم تقلا کند
نمی تواند چشم هایم را کم سو کند و
پاهایم را بلرزاند و
دستانم را ناتوان و
زانوهایم را خم کند!
آری، من اینچنینم!
من آبم، رودم!
که یکسره می روم...
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
زندگی جنگ است!
و انسان دانا،
سربازی شجاع و بی باک است.
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
دیگر نمی خواهم چیزی از
عشق و دوست داشتن بنویسم.
زیرا لیاقت نداشت آن شخصی
که خودم را برایش فراموش کرده و
دل به او سپرده بودم.
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
سال ها پی در پی می گذرند،
روز به روز از عمر و جوانی ام هم گذشت و
چشم انتظاری تاب و توانم را گرفت،
ولی دریغا که خبری از آمدنت نشد...
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
حجم دل نگرانی هایم چنان زیاد است
که هیچ شانه ای یارای تحملش را نیست،
و نه دستی دارم که با هر بهانه ،
اشک های پر از دردم را پاک کند.
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
چرا چنین می کنی؟!
نکن! وگرنه صفحه به صفحه ی دفتر زندگی مان را
پاره خواهم کرد.
تمام روزهای با هم بودنمان را
ثانیه به ثانیه از هم خواهم پاشید.
چرا چنین می کنی؟!
دل چرکینم کنی،
از آن ساعتی که تو را شناختم
از خودم و خودت
از عشق...
خدا چگونه از شیطان بیزار شد؟!
من هم آن گونه متنفرم از دروغ هایت،
این را من به او گفتم...
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
چقدر از مردن می ترسم!
اما نه از مردن و مرگ بعد از زندگی،
بلکه ترس من از زندگی کردن بی توست،
همان مرگ واقعی...
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
ساده و سپید و پاک
همچون دانه ای برف
به ظرافت و نرمی
بر لب هایت خواهم نشست،
تا با نفس هایت آب شوم...
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
کم بگو گوش کن!
کم بگو زودتر جای گیر شو!
کمتر در زندگی مردم دخالت کن!
دستت به کلاه خودت باشد!
داشتن شعور برای آدمی نعمت است،
که هر شخصی از آن بی بهره باشد،
تا آخر عمرش سیه بخت است.
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
باد رایحه ی خودش را دارد
زمین و درخت و آب، عطر خود را دارند
همە ی انسان ها هم عطر خود را دارند
تنهایی و غم و خنده، عطر خود را دارند،
عطر تو در میان همه ی آنها پیچیده
بی آنکه همه ی آنها بتوانند، تو باشند.
شعر:...
قبلن ها
کوچه ها همچون دیگ مسی پخت ذرت
پر بود
از کودکانی که با پیشبند سفیدشان
جست و خیر می کردند.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
وقتی دست به دستت دادم،
انگشتانم را جا گذاشتم.
شب که خواستم برایت شعری بنویسم،
انگشتی نداشتم که مکتوبش کنم.
وقتی که صبح دوباره دیدمت،
گفتی آن شعرهایی را
که دیروز در دستانم جا گذاشتی،
امشب تا صبح
میان موهایم،
دنبال عطر نفس های تو می گشتند.
شعر: هیوا قادر...
چمانت را می بندی
روشنایی جهان تاریک می شود!
چشم بگشا،
مباد که پای بر روی دلم بگذاری!
دست بکش و دستانم را بگیر،
که این جهان، جنگلی ست پر هیاهو.
بگذار درد دل های هم را شنوا باشیم.
نکند خدای نکرده در غربت و جدایی بمیریم.
شعر: هیوا قادر...
هرچه زیبایی
در طول تاریخ بوده است،
چنان پروانه گشتن کرم ابریشم زیبا نبوده است.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
قدح شرابم زرد،
چون چشمان تو.
همچون چشمان نامزدم.
دیده ام سیاه،
همچون موهای تو.
همچون رنگ خاک وطن در آتش سوخته ام.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
تو مرا دریا می بینی و
من رودخانه ام.
ولی وقتی چشمانت را می بندی
من صدای قدم های موج ها را می شنوم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی