انصاف نباشد که در این شهر درندشت ضرب المثل *سوزن در کاه* توباشی
با آن که رفته ای و مرا برده ای ز یاد میخواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
گر بدانی چقدر تشنه ی دیدار توام خواهی آمد عرق آلوده به دیدار مرا
از حال من نپرس که دیوانه تر شدم از حال و روز تو چه خبر؟ عاقلی هنوز؟
خزان شدو و نیامدی...
دو تا عاشق زیر بارون یکیشون خیس یکیشون نیس...
چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن در جاده ای که در آن هیچ بادی نمی زود
وقت آمدنت باز خواهم کرد روزه های سکوتم را
دِلم ️چِه کودکانه بَهانه ی تو را می گیرد
یه وقتایی هم هست... دیگه دلتنگی... گفتنی نیست... بغل کردنیه...️
چنان تنهای تنهایم که حتی نیستم با خود
انتقام...؟ نه عزیزم وعده ی ما باشه روزی که دلتنگم شدی
نیستی و ببینی جای خالیت چگونه به من دهن کجی می کند...
گاهی نمی دانی از دست داده ای یا از دست رفته ای...
چه درونم تنهاست
بی وفا تر از روزگار ندیدم بی *تو* دارد می گذرد!
کاش به جای دلم گلویم تنگ می شد/ هوا نمی رسیدو خلاص...
سکوت سرد فاصله ها تنم را میلرزاند
خواب چشمهایت رامیبینم اشکم دربیداری میریزد
چه کسی حرف مرا / درد مرا باور کرد؟ تو ...بیا با من باش
دروغ چرا تنگه دلم منو بارون غم شدیم رفیق هم
ور تو پنداری مرا بی تو قراری هست... نیست!
وقت رفتن.../میگفت ، زودبرمیگردم/بوسه ، هنوز چشم براهست
گفتی میز را بچین/می آیم/چقدر برف نشسته روی صندلی