تا نیاراید گیسوی کبودش را به شقایقها صبح فرخنده در آیینه نخواهد خندید ...
از ورقگردانیِ وضعِ جهان غافل مباش صبح و شامِ این گلستان انقلابِ رنگهاست !
صبح دروغین گذشت صبح سعادت رسید جان شد و جان بقا ، از برِ جانان رسید
عیش است بر کنار سمنزار خواب صبح نی، در کنار یار سمن بوی خوشتر است
دهان صبح پر از خنده دیدم و گفتم غنیمت است در این روزگار خندیدن
گُل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایم چراغ از خندهات گیرم که راه صبح بگشایم
و ای کاش یکی از این صبح ها صدای تو را نفس بکشم ... ️️️
تو صبح باش من سراپا ، چشم می شوم محوِ تماشایِ تو...!
چراغ از خنده ات گیرم که راه صبح بگشایم
روی تو را که ببینم بخیر میشود صبح هر روزم.. ️️️
پلک بگشا تا صفحه ی صبح ورق بخورد
ای دل صبور باش و مخٖور غم که عاقبت این شام، صبح گردد و این شب سحر شود
و چه صبحی بشود لحظه تابیدن توُ ... ️️️
صبح من با لبخند تو به خیر می شود ️️️
تو همچو صبحی ومن شمع خلوت سحرم
از چشمانت رد شب را بیرون کن امروز صبح دیگری ست...!
صبح یعنی بغلم باشی ومن قبل ازتو بنشینم به تماشای طلوع چشمت ️️️
من پر از فکر توام هرشب خود را تا صبح
الان دیگه سخت ترین کار دنیا ، صبحها بیدار شدن نیست، شبها خوابیدنه..
پلکی بزن... بیدار شو صبح است و وقت زندگی
صبح سرآغاز عشق است آسمان خورشید را در آغوش میگیرد من تو را ...
به من صبح بخیر نگو! فقط لبخند بزن لبخندت تمام عمرم را بخیر می کند!
همیشه که صبح شعر نمیخواهد ، یک وقت هایی تو را میخواهد فقط تو را ....
صبح آمده برخیز که خورشید تویی...!