خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد که مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو
دست تو با گورکن انگار در یک کاسه بود نامهی مرگ مرا با خنده امضا میکنی...
بعد مرگم شعر هایم را بخوان تا بشنوی / سرگذشتم تلخ تر از درگذشتم بوده است
مساله این نیست که از مرگ می ترسم. فقط دلم نمی خواهد موقع مردن در محل حاضر باشم!
از قبیله چوبها دود بر خاست آنها به مرگ علامت می دادند
دوستت دارم ای که بودنت مرگ را به تاخیر می اندازد...️
ای مرگ! بیا که زندگی کشت مرا من کاسه ی صبری ام، که لبریز شده
به دنبال آرزوهایم خواهم رفت عهد بسته ام قبل از مرگم نمیرم
قلب تو قلب منه دوری تو درد منه خوشی من بودن تو نبودنت مرگ منه
وابستگی نه جرمہ نہ درده خوده مرگہ
از مرگ جسمانی نمی ترسم ولی اگر آدم روحا مرده باشد خیلی وحشتناک است.
سقوطم از چشای تو چه مرگ شاعرانه ای میشه...
از کنارت میروم مرگ دلم یعنی همین عاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود
گرم را بر عکیس کن تا بفهمی دستانت نباشند من به چه دردی دچار میشوم
در غربت مرگ بیم تنهایی نیست یاران عزیز آنطرف بیشترند
هر چه در آغوش تو اتفاق بیفتد را دوست دارم حتی مرگ را ️
به مرگم یک نفس مانده در این فرصت مرا دریاب
همه اش گذشت . کاش می گذشت! اینهمه مرگ را نمی دانم چه مرگ است.
انسان نمی تواند به تنهایی و برای خود زندگی کند؛ این مرگ است نه زندگی.
و پس از مرگ مرا تنگ در آغوش بگیر حقم این است که در موطن خود دفن شوم
چقدر نقطه چین...! مرگ که نقطه ندارد
بعضی مرگها را از برخی دروغها بهتر میشود تحمل کرد و پذیرفت!
زندگی یک چمدان است که می آوریش بارو بندیل سبک میکنی و می بریش...
بزرگترین ارتفاعی که باعث مرگ من میشه افتادن از چشم توست