متن ترانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ترانه
هر لحظه؛ نو به نو،
موجی نو می گیرد:
قاموس احساسم،
سرایش ترانه ی ناب نگاهت را...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
ای نغمه ی عاشقانه ی دل!
خوش ضرب ترین ترانه ی دل!
«احساس» گرفته شوق تو باز؛
برگرد؛ بیا؛ بهانه ی دل!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
ببین !
از میان این همه نقطه ، ویرگول و کلمه
برمیگردم
به مویرگ های تو
جایی میان قصّه وترانه!
تا انگشت اشاره
از پوست به عمق برسد
وسپیدار
به آب
مریم گمار
اگه شکسته پای من،گریه نکن عصای من
هر چی شکسته بنویس،به پای گریه های من...
برشی از ترانه
اگه من عاشق ِ دیوار بودم ! ترک میخورد و یه پنجره میشد
اگه غم ِ چشامو آینه می دید … دلش درگیر ِ این منظره میشد
اگه تنهائیمو به شب میگفتم همه شهر و برام بیدار میکرد
اگه با کوه درددل میکردم صدامو لااقل تکرار میکرد !...
برشی از...
نشون میدی به من بی اعتنایی!
تو رو میخوام ولی به چه بهایی ؟!؟
شاید با مهربونی ِ زیادم ..
خودمو اشتباه توضیح دادم ! . . .
برشی از ترانه
منم اونکه میون ِ شب ِ تیره .. نتونست هیچکی نادیده م بگیره !!
همونکه با نگاهش به تو فهموند ، میشه مغرور بود اما نرنجوند ..
میرم جایی که گریه م بی صدا شه …. فراموش کردنم آسون نباشه !
از این تقدیر می لرزه وجودم
من امتحانمو پس...
امشب
ابرهای دلتنگی کنار می روند
و ستاره ای به نام تو
میان آسمان قلبم می درخشد
ماه ترانه ی وصل می خواند
ستارگان دست می زنند
و انگشت هایم
با موهای تو می رقصند
امشب عشق در ما طلوع می کند
و ما به مهربانی هم
تکیه خواهیم کرد...
صبری بکن خانم! وقتی که می رقصی
محو شما میشه منظومه ی شمسی ...!
اصلا نمی خواستم، اینطوری عاشق شم
ترسیده بودم باز درگیر هق هق شم ...
اما نگاه تو محصول آرامش
تو دائما خوبِ بی وقفه بی خواهش
عاشق بشیم اصلاً، مثل دوتا ناشی!
خاصه برای من هرچی...
بالاترین فریاد
و قشنگ ترین ترانه ای
که دوست دارم
همیشه به آن گوش دهم
سکوت چشم های توست
صدایی که
یک عشق واقعی را
برایم معنا می کند
مجید رفیع زاد
هر شب
رویای شیرینت
خلوتم را به هم می زند
ای کاش بودی
مرا به ضیافت چشم هایت
دعوت می کردی
با ساز خنده هایت می رقصیدم و
ترانه ی یکی شدن را
با لب های تو زمزمه می کردم
بیا که می خواهم
دوست داشتنم را
میان نگاهت فریاد...
با صدای بی صدا مثه یک کوه بلند
مثه یک خواب ،کوتاه
یه مرد بود یه مرد
با دستهای فقیر با چشمهای محروم با پاهای خسته
یه مرد بود یه مرد
شب با تابوت سیاه نشست توی چشمهاش
خاموش شد ستاره افتاد روی خاک
سایه ش هم نمیموند هرگز پشت...