مخابرات جهان را به تنگ آوردی ز بس که عاشق و دلداده پشت خط داری
برده داری می کنی معشوق بورژوازها بوی الکل می دهد بلوای تیرامیسو ات
تسبیح شیخ پاره شد و دانه دانه شد از بس که استخاره زدم تا ببینمت
نه جانانی نه خواهانی نه جانانی که نامش را کنم فاش! نه خواهانی که گوید مال من باش!
پیش چشمم گیسوان را بسته و واکرده ای کرده ای وابسته ی خود هم مرا هم شانه را
چشم درویش بکن، موقع صحبت با من من دلم خواسته شاید به شما زل بزنم
سبز می پوشی، کویر لوت جنگل می شود عاقبت جغرافیا را هم تو عاشق می کنی
نذر کردم گر ببینم روی زیبایِ تو را یکصد و ده بیت تنها خرجِ چشمانت کنم...
غیر تو با هر کسی بودم بدان تقصیر توست رو به دایه آورد طفل از غم بی مادری ...
شهرِ بی حوصله ام باز به حرف آمده است به خیابان بزن ای دوست که برف آمده است!
دلم را شهردار شهر عشقت کن که بنویسم به روی تابلوهای خیابان: دوستت دارم
به خدا غیر خودم چشم بدوزی به کسی مثل مو در جهت باد به هم می ریزم
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
به دوست گرچه عزیزست راز دل مگشای که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز
مرا یاران به صحرا جا نهادند گذشتند و مرا تنها نهادند
عشق آن است ک بینی رخ پر مهرش را فی البداهه دو ستا بیت نثارش بکنی @amin.son
شبها گذرد که دیده نتوانم بست مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
بی نظیری،هیچ کس حتی کمی مثل تو نیست عشق اول! عشق آخر!گنج نایابم تویی
لبت شیراز و چشمت اصفهان و خنده ات گیلان پر از مستی و راز و شوق هستی روح ایمانم!
چشم تو معدن زیبایی و آرامش و راز عاشقم، عاشق چشمان تو ای حضرت ناز
ای چراغ شب تنهایی دل بی تو هر شب،شب یلداست ،بیا
من ...زرد شدم ...خشک شدم ...بس که ندیدی پاییز زمانیست که در باغ نخندی
تا حریم گرم آغوش تو تن پوش من است بیخودی دلواپس سوز زمستان نیستم
دوستت دارم و میخواهم تو را دیوانه وار حس و حالم را همین اقرار بهتر می کند