صبح در خانه ی ما منتظر خنده ی توست وقت آن است که خورشید️ مجدد باشی
زودتر از من بمیر تنها کمی زودتر تا تو آنی نباشی که مجبور است راه خانه را تنها برگردد
نفس خائن زندگی را تلخ بر من کرده است/ وای بر آن کس که دزدش در درون خانه است
بمان که برگ خانه ام را به خواب داده ای فندق بهارم را به باد و رنگ چشمانم را به آب
مرا در آغوش بگیر که هیچ کجا خانه ی آدم نمی شود
تو را دوست دارم چون یک خانهی کاهگلی دورافتاده و کوچک اما گرم اما امن...
دلم یک دوست می خواهد که اوقاتی که دلتنگم بگوید خانه را ول کن بگو من کی کجا باشم؟
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم گردی نستردیم و غباری نستاندیم دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز از بیدلی او را ز در خانه براندیم
فراموش کردن تو توهم سرباز خسته ای ست که خیال می کند چون جای زخم روی تنش نیست، سالم به خانه بازگشته است!