جشن تولد سرم را به شیشه عقب تاکسی تکیه داده بودم و از پنجره به صورت سرنشینان ماشین هایی که مثل ما توی ترافیک عصر گیر کرده بودند، نگاه می کردم. موبایل مرد مسنی که کنارم نشسته بود، زنگ زد. مرد مسن گوشی را برداشت:«الو… جانم؟… قربونت برم، ممنون… تولد...
️برترین داستان شش کلمه اى جهان به عنوان اندوه از آلیستر دانیل: هیچ حواسم نبود دو فنجان ریختم.
دوستش دارم دوستم دارد .. وَ این عاشقانه ترین داستان کوتاه دُنیاست .. ️️️
بالاخره باران آمد و هوا کمی تمیز شد. مردی که جلو تاکسی نشسته بود، گفت: «خدارو شکر که این بارون اومد و همه چیز را شست.» زنی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «همه چیز را که نشست، هنوز آلودگی زیاده.» چند لحظه سکوت شد. زن گفت: «کاش بیشتر بارون...
دوستَش دارم،دوستَم دارد وَ این عاشقانه ترین داستان کوتاه دُنیاست
نشد... غم انگیز ترین داستان کوتاه یک کلمه ای...