متن زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زانا کوردستانی
یاد تو،
چنان شبپره ای است!
به تاریکی شب.
...
تنها نقطه ی روشنای
ظلمت زندگی من.
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
کویری ست
--در نبودنت!
شکل می گیرد
پیرامونم،،،
و مرا تشنه به دیدارت
هلاک خواهد کرد.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
آه\\\
گل های قالی ی اتاقم
--پژمرده اند!
با من،،،
به نم نمای پرسه ات
چشم دوخته ایم!
سعیدفلاحی (زانا کوردستانی)
تو،،،
قبله گاهِ عاشقانه ام.
...
وَ چشم های من،،،
در طوافِ بی وقفه ات!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
گل های احساسم یخ زده اند!
اینجا،،،
\سومین قطبِ جهان\ ست!
♡
بر من بتاب!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
در هوای تو پَر می کشم!
♡
انگار،،،
گنجشک های شهر--
در قلبم لانه کرده اند!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
موهایت را،
به دست باد که می دهی؛
از معاشقه با تو سخن می گویند،
گنجشککان شهر!!!
...
و من؛
بیشتر مومن می شوم،
به معجزه ی لبخندت.
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
من،،،
پرنده کوچک!
خیس از باران وُ،
--بی آشیان.
...
خوشبخت بودم
زمانی که،،،
--در آغوش تو لانه داشتم.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
کلبه ای دارم
خیس از خاطراتت!
...
سال هاست
که از سقفش
یادِتو
می چکد!
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
موسای نیلم،
افتاده در تلاطمِ عشق!
☆☆☆
خوشا،،،
-- آسیه ام گردی!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
هر روز و هر شب نگرانت هستم، که چه می کنی!؟ چگونه می گذرد تنهایی ات؟! با بغض های گاه و بیگاهت چگونه کنار می آیی؟!
گاهی شب ها، از همان شب های سیاه تنهایی، پنجرهٔ اتاقم را باز می کنم. رو به سمت تو، فریاد می زنم، آیی عشق...
پاره کن،
پیراهن هجران را!
تا زمستان به در رود
و خورشید
در برکه بخواند
صبح های دل انگیز
بهار دیدار را...
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
...آرزو کرد،
به جای تفنگ-
کتاب وُ،
قلم داشت تا-
پرنده ای را نقش بزند
با شاخه ای زیتون؛
--سرباز!
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
در دهانم،
واژه های تلنبار شده بسیار اند!
اما تنها تویی،
که با هر شعر--
از دهانم بیرون می آیی.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
خیابان ی دلتنگ!
شهری غمگین!
آخر،
آمدنت را
به کدام کوچه خواهی داد؟!
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
شبی جغدی مُرد
در خلوت خرابه
زمانی که
دهانش پر بود
از آواز شب
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
خیالاتِ تو،،،
به ارتفاعی قد کشیده اند که،
روزی چند بار به ملاقاتم می آیی.
هر روز صبح
مادر پیرم،
--باد!
کوچه ی خاکی ما را جارو می کند!
باران می گیرد تا،
شب ها،
به من سر بزنی!
شاید این درد کهنه را
از گَودِ چشم هایم بشویی
قلبم،...
به کوه طور، دوخته ام
چَشم های بی رمقم را
ای خداوندگار غایب، و حاضر!
موسی شده ام وُ،
پیله کرده ام؛
به اریکه ی بلندت...
♡
--کی اجابت می کنی؛
وعده ی دیدار را؟
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
آه!
ساعتِ مصلوب بر دیوار،
دقایق اش دق کرده است...
بیاوُ زمان را جلو ببر،
خورشیدت را بتابان!
...
حوضِ قندیل بسته،
و تنِ زمهریرِ شمعدانی ی پنجره؛
--وَ من
طلوعِ آفتابت را منتظریم!
سعید قلاحی(زانا کوردستانی)
مثل جوجه ای که،،،
سر از تخم در می آورد،
آرام آرام؛
از زیر پتو نگاه می کنم...
***
آه!
کابوسِ نبودنت ،،،
شبیه گربه ای هراسناک ست!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)