متن زهرا حکیمی بافقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زهرا حکیمی بافقی
تسبیح خداوند را می توان:
در صدای بی صدای درختان؛
که با سبزی تمام،
سرها به آسمان افراشته؛
و دست ها به دعا برداشته اند؛
و در گوش باد نجوا می نمایند؛
به فریادِ تمام، شنید!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک دل سروده، کتاب راز و نیاز
تسبیح خداوند را می توان:
در حق حقِ مرغِ حق؛
در هوهوی باد؛
و در سرورِ سروِ آزاد،
پیدا نمود!
زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک دل سروده، کتاب راز و نیاز.
تسبیح خداوند را می توان:
در وزن آهنگ کبوتران؛
که با تکرارِ حجم صدای خود،
نغمه ی «بغ» می گویند؛
و خدای را می جویند،
دریافت!
زهرا حکیمی بافقی
برشی از یک دل سروده
کتاب راز و نیاز
در بندِ عشقت اسیرم
ببین چه سان
ژرفای احساسم
با تکرارِ محبّت
ترجیع بندِ مِهر می سراید!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب: گل های سپید دشت احساس
نگاهت، در دلم، گردیده روشن؛
صفا داده، به جانم؛ همچو گلشن؛
من از، حسّ نهانِ جان سرایم:
فدایت، شورشِ جامِ دلِ من!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب: دل گویه های بانوی احساس
نگاهت بر دلم، «احساس» می کاشت؛
ستاره، چشمکِ نابِ تو را داشت؛
کجایی؛ تا که باز از بسترِ مِهر،
کنم بوسه، زِ لب های تو برداشت؟!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب: دل گویه های بانوی احساس
نگاهت مثلِ دریاهای آبی ست؛
طراوت دارد و، مانندِ آبی ست؛
و دور از جان کند، حسّ عطش را؛
چو جامِ آن، گرفتارِ سرابی ست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب: دل گویه های بانوی احساس
احساس، به جامِ نگهِ «تو»، دارم؛
پیوسته از این حسّ صفا سرشارم!
آیا که شود، باز بیایی پیشم؛
تا بنگری احساسِ دلِ بیمارم؟
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب: دل گویه های بانوی احساس
برخیز؛ بیا، نزدِ دلم؛ دلدارم!
آخر، منم انسانم و یک دل دارم!
یک دل؛ که نه صد دل، شده ام شیدایت؛
گل بوسه ی حس، بر لبِ «تو»، می کارم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب: دل گویه های بانوی احساس
با یک دلِ حسّاس، پر از، احساسم
افسوس که هرگز تو نداری پاسم
آب از سرِ من هم که گذشته دیگر
بگذار بگویند که آس و پاسم
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)
چترِ دستانت را
سایه سارم کن
تا احساسم
رها گردد
از دستِ باران دلتنگی
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب گل های سپید دشت احساس)
بدرقه:
لب هایت
به گاهِ رفتن
گُلِ بوسه را می جست
و چشم هایت
ناتمامیِ نگاهش را
به نظاره نشسته بود
من بودم
و ابهّتِی از بهت
در واپسین نگاه
ناگاه
ژرفای دلم
تا مرز انفجار لرزید
جنونی سخت
تپش های قلبم را
درهم پیچاند
و التهاب سینه ام را...
روزی دلِ من ساکنِ گُل شهرِ هنر بود
در عاطفه ی نبضِ دلم شور و شرر بود
در سینه ی من مِهرِ وفا بود درخشان
گنجینه ی دل معدنی از دُرّ و گهر بود
امّید دمادم به درونم شده جاری
در باورم از بارشِ احساس، اثر بود
دنیای دل از...
آن شب که ماهیِ دلت، بی خواب و خور بود
دریای احساست، چقدر آبی و پُر بود
در برکه ی داغ و، عطشناکِ دلِ من
پیوسته ماهیِ تپش، سرگرمِ سُر بود
آبِ محبّت را دلم، می کرد، احساس
آبی که بس شفّاف بود انگار، کُر بود
در سینه ات، آتش...
از دلِ شب، تا به مهرِ بامِ عشق*
بود بیدار این دلِ همگامِ عشق
در شبِ شور و تپش، افتاد بر
ساحلِ سینه، صدای گامِ عشق
زیر و رو می کرد و آشفته، مرا
هر تپش؛ با هر نفس، آلامِ عشق
دردی از جنسِ محبّت، در دلم
نقش بست از،...