شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
نمی دانم درد بی مادری چگونه ست!
اما وقتی مادر در خانه نیست
شهر هم از شلوغی خالی ست.
شعر: تنها محمد (شاعر کورد ساکن ولز)
برگردان: زانا کوردستانی
برگرد تا به آن بی ایمانان ثابت کنم
که وجود معجزه در زمین را
خرافات می دانند!
شعر: تنها محمد (شاعر کورد ساکن ولز)
برگردان: زانا کوردستانی
خویشاوندان ما بسیار عجیب اند،
برای دیدارشان می میری،
اما تا که نمیری، نمی آیند.
شعر: تنها محمد (شاعر کورد ساکن ولز)
برگردان: زانا کوردستانی
هیچکس نمی تواند در دل من
به دنبال قدم های تو بیایید،
تو در میان همه کس در این دنیا برای من تنها کسی.
شعر: تنها محمد (شاعر کورد ساکن ولز)
برگردان: زانا کوردستانی
درد من این است
آنقدر دوستت دارم، که اگر بگویی:
فراموشم کن!
نمی توانم دلت را بشکنم!
شعر: تنها محمد (شاعر کورد ساکن ولز)
برگردان: زانا کوردستانی
الان فهمیدم که با رفتنت ضرر نکردم،
فقط ضرری از دستم رفت!
شعر: تنها محمد (شاعر کورد ساکن ولز)
برگردان: زانا کوردستانی
خودم را کشتم و اما نتوانستم
در چشم تو از پول، ارزشمندتر باشم.
شعر: تنها محمد (شاعر کورد ساکن ولز)
برگردان: زانا کوردستانی
دلیل پرواز من،
نداشتن بال نیست،
نیامدن توست!
شعر:تنها محمد (شاعر کورد ساکن ولز)
برگردان: زانا کوردستانی
مشکل نقاب این است
چون قیافه ی واقعی تو نیست
ممکن است دیر یا زود بیافتد!
شعر: تنها محمد (شاعر کورد ساکن ولز)
برگردان: زانا کوردستانی
ماندن با کسی
که هزار رنگ و رو دارد
هزار بار بی حرمتی به خود است.
شعر: تنها محمد (شاعر کورد ساکن ولز)
برگردان: زانا کوردستانی
برکات خداوند زیاد است
چنانکه رزق و روزی دل درمانده ام را
پر کرده از وجود تو!
شعر: تنها محمد (شاعر کورد ساکن ولز)
برگردان: زانا کوردستانی
برایت نوشتم: اگر من بمیرم، از من یاد خواهی کرد؟!
از آن زمان با خود می اندیشم اگر تو بمیری،
منِ مرده، چگونه یادت کنم!
شعر: تنها محمد (شاعر کورد ساکن ولز)
برگردان: زانا کوردستانی
روحم گنجشکی ست
که دور و برم چرخ می زند،
اما بر روی طناب گیسوی تو
استراحت می کند.
شعر: بروسک صلاح
ترجمه: زانا کوردستانی
رخسارت را آیینه می کنم
برای تماشای خویشتن دروغینم.
شعر: بروسک صلاح
ترجمه: زانا کوردستانی
پیراهن کهنه ی مادرم را به تو می بخشم
ولی افسوس که بوی مادرم را نمی دهی.
شعر: بروسک صلاح
ترجمه: زانا کوردستانی
تو شرابی
که در سینه ام نگه ات داشته ام
تا برسی، بیشتر می خواهمت.
شعر: بروسک صلاح
ترجمه: زانا کوردستانی
تو شبیه تسبیح چهارصد دانه ای،
که در دستم پاره شد!
اما در وجودم پخش.
شعر: بروسک صلاح
ترجمه: زانا کوردستانی
خیالاتی پریشان و سردرگم در درونم می چرخند
دیگر نباید از طلوع آفتاب شرم داشته باشم
به این داستان پر ماجرا پایان می دهم
دست و پای گردباد پراکنده را خواهم بست
تعدادی از ستارگان را خرد می کنم
و ماه را به پایین پرت!
می خواهم بدانم که مردمان،...
بسیار مشتاقم به پرواز درآیم و
بسان بادبادکی در آسمان برقصم!
من روحم را به انگشتان تو
گره زده ام.
شعر: بروسک صلاح
ترجمه: زانا کوردستانی
آسمان ابری ست
و خدا می بارد
نم نمک
بر زمین...
رها فلاحی
باران!
بگذار بخوانند،
صدای گنجشک ها هم زیباست...
رها فلاحی
عروسکم دق کرده
آه از
یک تنهایی بلند...
رها فلاحی