سجده بر چشمان غیر از تو حرام است مرا
به هوایت بگو اینقدر برسر من نزند من سرم درد میکند
گر چه ندارمت ولی در همه حال با منی یاد تو بر خلاف تو هست و همیشه ماندنی
گویند که از دل برود هرآن که از دیده برفت دل تویی دیده تویی بیش میازار مرا
غیر عشقت نیست عشقی بر دلم
تو مرا طرح بزن تو که نقاش دلی
دین اگر لبهای من را بر لبت مانع شود دین و ایمان را رهایش کرده کافر می شوم
تو نرم نرم نگاهم کن من قول میدهم قدم قدم برایت بمیرم
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه را دارد
ز من جدا شده یی همچو بوی گل از گل منی که داده ام از دست، اختیار ترا شدی شراب و شدم مست بوسهٔ تو شبی کنون چه چاره کنم محنت خمار ترا؟
بهای وصل تو گر جان بُود خریدارم ...
برایت شعر می گویم که امشب شام مهتاب است من امشب با تو می گویم همه ناگفته هایم را دمی با تو به سر بردن خودش آرامشی ناب است... شب بخیر
چقدر نبودنت را به صبح رساندم و دوباره شب شد
دور از تو گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود از هر چه زندگیست دلت سیر می شود
من بی تو چنانم که کما رفته خیالم
گل را مبرید پیش من نام با حسن وجود آن گل اندام
هرچه بیشتر می گریزم، به تو نزدیکتر می شوم. هر چه رو برمی گردانم، تو را بیشتر می بینم. جزیره ای هستم در آبهای شیدایی، از همه سو به تو محدودم. هزار و یک آینه تصویرت را می چرخانند. از تو آغاز می شوم، در تو پایان می گیرم.
تا تو نگاهم می کنی جان از تنم در می رود
تو دوست داشتنی ترین لعنتی عالمی
دوستت دارم که می گویی به من بی اختیار گوشهایم می شود سنگین که تکرارش کنی
من پر از هیچم ، پر از کفرم پر از شرکم ولی نقطه های روشن ایمان من چشمان توست
در دلم باز هوایی است که طوفانی توست
سر به راه بودم و یک عمر نگاهم به زمین آمدی سر به هوا چشم به راهم کردی
تو را به جانم انداخته این عشق