اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست سرت را بالا بگیر و لبخند بزن فهمیدن احساس کار هر آدمی نیست!
هیچ وقت بی خداحافظ کسی را ترک نکن نمی دانی چه درد بدی است پیر شدن در خم کوچه های انتظار ورود
اکنون که بدون تو نشستیم با خاطره هایت همه جا دست به دست ایم
میروی یک روز و با خود میبری روح مرا
اگه نبودم بهم قول بده واسه هیچکس اونجور که با من مهربون بودی،مهربون نباشی
برو آنجا که تو را منتظرند... قاصدک در دل من، همه کورند و کرند ...
تسلا میدهد دل را غم عشقت
بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالیست شب چنین روز چنان آه چه مشکل حالیست
چه کند با غم تو این دل آشفته ی من ؟!
دوسِت دارم به اندازهیِ تمومه آدمایِ دوست نداشتنیه زندگیم..!
غروب های جمعه درست مثل چای سرد شده است.... از دهن افتاده و تلخ... اول صبحش گرم است و دلچسب... غروب که میشود، ساعت، کند میشود دل پر میشود درون سرهایمان ترافیک میشود جمعه ها باید همیشه، صبح بماند... غروب هایش، آدم را زنده به گور می کند.......
تو نرم نرم نگاهم کن من قول میدهم قدم قدم برایت بمیرم
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه را دارد
فقط ویترین خوبی باش ، این روزا دیگه کسی به ذاتت و ته دلت کاری نداره
اون یه دروغ گوئه ولی این قسمت بد قضیه نیست... قسمت بد اینه که من هنوز دوسش دارم.
زیر خودم را خط کشیدم که مهم باشم.اما دیگران فکر کردند غلط املایی ام پاکم کردند.
همیشه هم حذف کردن راهِ چاره نیست... گاهى باید بعضى ها را نگه داریم، تا زل بزنند به خوشبختىِ مان... که ببینند بعد از آنها، زندگى همچنان ادامه دارد!
و خواب آخرین نشانی است که هر شب می روم تا تو را در آن پیدا کنم شبت بخیر
میان خواب و بیداری شبی دیدم خیال تو از آن شب واله و حیران نه در خوابم نه بیدارم
دوش در خوابم در آغوش آمدی وین نپندارم که بینم جز به خواب
غالبا در هر تصادف می رود چیزی ز دست لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت
اسراف کرده ایم خودمان را به پای عشق چون کودکی که در پی یک توپ پاره بود
سر پیری اگر معرکه ای هم باشد من تو را باز تو را باز تو را میخواهم
نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست