کارى ندارم که کجایى چه می کنى ! بى عشق ،سر مکن؛ که دلت پیر مى شود!
با هیچ کس جز تو نسنجیده ام تو را...
بایسته ای! چنان که تپیدن برای دل..
در خاک هم دلم به هوای تو می تپد چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو
ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم به اندازۀ غم تو را دوست دارم
بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی ...
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش تو قاف قرار من و من عین عبورم
تو بیایی همه ی ثانیه ها ، ساعت ها از همین روز ، همین لحظه ، همین دم عیدند
آخرش روزی بهارِ خنده هامان می رسد... پس بیا با عشق فصل بغض مان را رد کنیم
دیرگاهی است که افتاده ام از خویش به دور شاید این عید به دیدار خودم هم بروم..
تویی بهانه آن ابرها که می گریند بیا که صاف شود این هوای بارانی
اما، این آسیاب کهنه به نوبت نیست شاید همیشه نوبت ما ...فرداست
عاقبت هجوم ناگهان عشق ، فتح میکند پایتخت درد را …
ﺩﯾﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﯼ ﻋﺸﻖ، ﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﺰﺩﯼ
تو قله ی خیالی و تسخیر تو مُحال بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
بهترین لحظه ها… لحظه هایی که در حلقه ی کوچک ما قصه از هر که و هر کجای زمین و زمان بود قصه ی عاشقان بود راستی روزهای سه شنبه پایتخت جهان بود!
کوله باری پر از هیچ که بر شانه ی ماست... گله از دست کسی نیست... مقصر دل دیوانه ی ماست...
مثلِ آن مردابِ غمگینی که نیلوفر نداشت....!! حالِ من بد بود اما هیچ کس باور نداشت...! خوب می دانم؛ که تنهایی مرا دِق می دهد...! عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت...
هرچه هستی باش اما کاش... نه،جز اینم آرزویی نیست هرچه هستی باش فقط باش...!
این روزها که می گذرد شادم این روزها که می گذرد شادم که می گذرد این روزها شادم که می گذرد...
رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم ؛ شنبههای بیپناهی جمعههای بیقراری عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها خاک خواهد بست روزی باد خواهد برد باری روی میز خالی من صفحهٔ باز حوادث در ستون تسلیتها نامی از ما یادگاری...
طرحِ لبخندِ تو پایان پریشانیهاست ...
برگ پاییزم بی تو می ریزم نو بهارم کن نو بهارم ای بهار باور من!