پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بوی دود چوب باران خورده می آیداز درون جنگلپاییز است وبرگ های عاشقاز سوی آسمان به زمین می ریزندتا که بسازند فرشی زیبادر جاده منتهی به عشقوتو پای گذاری روی آنومن در انتهای جادهلحظه ها را می شمارمتا که دیداری داشته باشیمبه عشقلحظه ها به کندی می گذردوقلب من از حسرت دیدارمی تپد به تندی باران های پاییزیلحظه دیدار چه زیباستتصور کن ....
آهای ناز نمک دارمنم عاشق تب دارببین دل تو دلم نیستواسه لحظه دیدار...