شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
لبریز از عشق شدیهر بار که نگاهت میکردم و با چشم هایت شعرهای نهفته در قلبمرا میخواندی...مأوا مقدم...
وقتی شب ها یادت قلبم را تنگ میکرد و بالشتکم را با رغبت در آغوشک حل میکردمفهمیدم تو یک خیالی و من خام ترین شاعرِ عاشقِ این شهر...مأوا مقدم...
چه صلح قشنگیست جنگیدن شانه با موهایتانتهای چالوس دریاست و من غرقِ چشم هایتمأوا مقدم...
شاید هم ماهجای تیری چوبیست بر پیشانی آسمانکه مردی عاشق و شیفته خورشید وقتی دلتنگ معشوقه اش بود بر آسمانِ سیاهِ شبشلیک کرد...مأوا مقدم...
تو را یک بار در کودکی ام ملاقات کرده اموقتی مادربزرگم قصه ی شاه پریون را تعریف میکرد ملاقاتت کردم!تو از دلِ قصه های مادربزرگم آمده ای که اینچنین مشتاقت هستم:)مأوا مقدم...
همیشه، همه از ماه احساسی نوشته اند..این بار من تعبیرِ ذهن خودم را مینویسم؛ماه، همان ستاره ایست که تلاش کردهبزرگ شده و رشد کرده استبزرگی جثه اش بخاطر حجم زیادِ دانایی اوست! معلوم است که خودش را جدا کرده با همهحتما که دلیلی داشته...هر جنگیدن یک دلیل داردکه اگر بخواهم فضا را احساسی کنم شاید دلبرش خورشید بودهو باعث شده به هر دری بزند برای بزرگ شدنکه شاید خورشید نیم نگاهش به او بیوفتد... مأوا مقدم...
شعرهایمدوست داشتنت را فریاد میزدو تو نمیشنیدی...مأوا مقدم...
اینجا هوا خوب است، پاییز آمده!درختان زرد شده اند و آدم ها دست در دستِ همدر خیابان ها راه میروند...امسال اما مثل هر سال نیست.بعضی تفنگ در دست، بعضی شعارِ آزادی سر داده اندامسال کسی روی برگ های خشکیده عکس نمیگیرد، کسی در پارک ها نمیرقصد...اینجا بوی خون می آید و خدابخیر کند پاییز امسال را...۱۴۰۱مأوا مقدم...
باز چه خنجری به قلبم میزند اگر بگویم هنوز دوستش دارم؟من از کشته شدن میترسماگر قرار است بعد از آن نفس بکشم..مأوا مقدم...
تو سرپوشِ تمام نامهربانی های زندگی ام هستی؛ حتی اگر خودت باعثِ رنجم باشی:)🖇🫀👤مأوا مقدم...
رو به رویم بیشه ایست کبیروقتی نگاهت را مهمانِ چشمانم میکنی!من جنگلبانِ آن شاخسارهای جَمیلَمنِگاه بانِ دَلیرِ آن وَط|تنسرای امیدم💚👀🌱👤مأوا مقدم...
به خودم می نگرمچگونه دوست دارمت که در اینکهکشان عظیمماهِ کوچک خود میدانمت🌙چه کردی با قلب این پسر که از خودشعزیزتر میداندت..؟ماه من / ماه بلند بالای منآسمان شب را در آن دو گوی چشمانت جا داده ایو من شب به شب شهاب سنگی شیفته در این فلکم...دوست میدارمتو از خود، خودتر میدانمت!👤مأوا مقدم...
آنهایی را که دوست داریم خیلی قدرتمند هستند چون میتوانند با یک حرکت، یک حرف و یک نگاه ویرانت کنند!آنها همانقدر که آبادگرهای خوبی اند، ویران کننده های بی رحمی هستند.. .👤مأوا مقدم...
راست میگفت جمشید!«ندیدن بهتر از نبودنه»فرسنگ ها فاصله باشد، اما او در دلت و مهم تر از آن تو در دلش باشی و بدانی که آخرت این عشق خیر است...بخدا که فاصله ها حریف عشق نمیشوند.👤مأوا مقدم...
با سیانوری که چشمانت در رگ هایم حل میکند به زندگی سلام میکنم، در موج های سیاه چاله ی چشمت رها میشوم و اثبات میکنم –سیاه– امیدبخش ترین رنگِ تاریخ است؛ اگر در رویِ تو ببینَمَش👀🖤👤مأوا مقدم...
مویش را بلند کرده، قد و بالا و لباسش همچنینسرمه ی چشم، خط لب، تیر و کمانِ ابرویش همچنینبخت من اما به کوتاهی عمر گیلاس های روی لباسش میرسد! وقتی باید باشد و ندارمش..مأوا مقدم...
آفتاب هر روز میرود و ماه هرشب می آید، درختانِ دیارم هر فصل میوه میدهند و بچه های همسایه قد میکشند، خودم چندین مرتبه شمع تولد فوت کرده ام، برف های قله ی کوه ها چند باری به رودخانه ها ریخته اند و کشتی های آسیایی به آمریکا رسیده اند، مخوف ترین بیماری این قرن هم مهار شد اما هنوز قلب من نبودنت را باور ندارد. چگونه رفتی؟ چگونه قلبم را شکستی که هر روز زخم هایم تازه تر و دلم گسیسته تر میشود؟🙂🥀👤مأوا مقدم...
بعد از رفتنت نگاهت را برای چشمانم حرام کردماما تو، بعد از روی هم رفتنِ پلک هایم پیدایی..اهریمنِ خوش رویمخوب بلدی چه کنی تا عاصی شوم که حالا من تبهکار ترین ناکرده گناهِ این داستان شده ام..👤مأوا مقدم...
یه روزی جلوی میلیون ها نفر شعرایی که میخونم رو تقدیمت میکنمو میگم که تو دلیل پیداشِ تک تک کلمات شعرامی.. مأوا مقدم...
به تو می اندیشم دلم تنگ و رکابی ام بیشتر از قبل در تنم زار میزند! به دنبال تو در آهنگ هایی میگردم که صاحبانشان در دنیای خود یکی مثل تورا گم کرده اند.. رودهای روی کویرِ دستانت را با رغبت به آغوش کشیده ام تو حالا در من جاری هستی.. دستانم مسرور اند وقتی روی کتابی دست میکشند که تو سطر به سطرش را خوانده ای👤مأوا مقدم...
وقتی که شب را تا سحر در آغوشِ خودم داشتمت؛ به جرعت ادعا میکنم کُلِ دریاهای این سیاره رایک تنه شنا کرده ام..مأوامقدم...
مینوشتم صبح و شب از این طالعِ نحس و ناپسندکه دست در موی تو رفت و نوشتم خوشا به این بخت بلندمأوامقدم...
تا نوشتیم دلمان گیرِ چند تارِ ابرویش شدهتاتو زد و ما در کمانِ جعلیِ صورتش گرفتار شدیممأوامقدم...
پیراهن و گلِ سر، شال و لب و گونه هایش همه سرخنکند منه عاشق پیشه ی پرسپولیسی را شش تایی بکند؟...
نمیگویم عاشقت هستماما هرگاه احساس کردم حرفی در دلت بیقرار رها شدن استگوشم را کنار لبت میگذارمکه صدای توآرامشِ جان من استحتی اگر حرف هایت آتش به جانم بزند...قلم:مأوا مقدم...
زیبایی اتپارادوکس فجیع دوریستقلم: مأوا مقدم...