اگر مرا دوست نداشته باشى دراز مى کشم و مى میرم مرگ نه سفرى بى بازگشت است و نه ناگهان محو شدن . . . مرگ دوست نداشتن توست درست آن موقع که باید دوستم بدارى ...
کسی باید این عشق را از وسط نصف کند و نیمه یِ دیگرش را در دلِ تو بکارد ! تنهایی نمیشود از پسِ تنهایی برآمد
درست می گویند پاها قلب دوم اند من همه جا دنبال توام ........
اینجا خاورمیانه است سرزمین صلحهای موقت بین جنگهای پیاپی سرزمین خلیفهها، امپراتوران، شاهزادگان، حرمسراها و مردمی که نمیدانند برای اعدام یک دیکتاتور باید بخندند یا گریه کنند؟
با حوصله ی تنگ و دل سنگ چه سازم با دوست و بی دوست
یادش همه جا هست خودش نوش شما ای ننگ بر او مرگ بر آغوش شما شمشیر برآن دست که برگردنش است لعنت به تنی که درکنارتنش است
شیفتگی آن است که چشمان زنی را دوست بدارید بی آنکه رنگ آن را به یاد آورید.
غم مرا به غم دیگران قیاس مکن ! که من نشانه ی های بیقیاس شدم..
شبی شعری برایت نوشتم در شعرم برف باریدن گرفت و من بر بالین شعرم به خواب رفتم سحرگاهان که چشم گشودم هم برف به تمامی آب شده بود هم شعر را به تمامی آب برده بود :
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می گیرد، از ریل خارج نمی شود! و من گوزنی که میخواست با شاخ هایش قطاری را نگه دارد...!
شعر را در روز نتوان آنچنان زیبا سرود شاعران شبها قلم هاشان قیامت میکند!
هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند. و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد!….
صورت مردی که کنارت راه می رفت پر از حرف بود مرد گنده بی هیچ کلامی حال چهره اش به بچه های لوس و نُنُر شباهت داشت انگار به تو اشاره می کرد و به من می گفت دلت بسوزد من از این ها دارم تو نداری..........
مست بودم، مست عشق و مست ناز مردی آمد قلب سنگم را ربود بسکه رنجم داد و لذت دادمش ترک او کردم، چه می دانم که بود...!
بگذار ببوسمت ؛ نگران نباش کسى ما را نمى بیند ! این شعرها همه سانسور مى شوند…...
هرچند امیدی به وصال تو ندارم ........ یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم.......
-ﺍی ﺭﻓﺘﻪ ﻛﻢﻛﻢ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻭ ﺟﺎﻥ ! ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﻴﺎ . ﻣﺜﻞ ﺧﺪﺍ ؛ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺳﺘﻤﺪﻳﺪﮔﺎﻥ ﺑﻴﺎ ﻗﺼﺪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺣﻴﺎﺕ ﺗﻤﺎﺷﺎی ﭼﺸﻢ ﺗﻮﺳﺖ ! ای جان فدای چشم تو ، با قصد جان بیا ...
در وجودمن هزاران زن زندگی میکند یکی شعرمیگوید یکی روزنامه میخواند یکی غذا میپزد یکی موهایش را میباف اما زنی هست که دیگربه آینه نگاه نمیکند اوبازمانده ی هجوم ندیدن هاست
سودای تو را بهانه ای بس باشد مستان ِ تو را... ترانه ای بس باشد! در کُشتن ِ ما چه می زنی تیغِ جفا؟! ما را سر تازیانه ای بس باشد!
لحظه لمس نگاهت ... مست_و_ویران_میشوم
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی #
دوستت دارم و تاوانِ آن هرچه باشد ، باشد ...
شانه هایم گل داده اند از وقتی بارِ دوستت دارم هایم را تنها به دوش می کشم ببین عطر نیلوفری عشقت تمام جانم را پُر کرده است
خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام؟ لطیف و دورگریزی، مگر خیال منی؟