در گیر یک نگاه تو شد روزگار من...
در وجودم کسی هست... به وسعت تو که هر شب به تنهایی ام سر میزند... و هر شب یاد آخرین نگاه تو آوار میشود بر تنهایی ام... بر بی کسی این اتاقم...
هیچ زیبایی بهتر از یک دل مهربان نمی درخشد... در دورانی که همه به فکر چشم زیبا هستند تو به فکر نگاه زیبا باش
سوختم چه آتشی نگاه تو دارد
من تمام حس های خوبِ در دنیا را تنها با نگاه به چشمان تو خواهم چشید
عشق به هستی در اعماق نگاهتان متبلور است. روز ناشنوایان گرامی باد.
نه به دست کلید بیانداز نه به گردن قُفل نگاه تو لِنگه ندارد
دلتنگی نه حرف حالی اش می شود نه نگاه ، نه گفتنِ مدامِ دوستت دارم ! دلتنگی یک سکوت می خواهد یک آغوش که بویِ عطرِ تو را تنها داشته باشد که بدانی دور که شد ، هنوز هم آغشته باشد از بویِ تو ... دلتنگی ، امنیت می خواهد...
نگاه تو مرا به دنیای عشق دعوت کرد و من در روز تولدت چیزی بالا تر از عشق ندارم تقدیمت کنم. تولدت مبارک
و فنجانی قهوه ی تلخ می پاشم بر چهره ی اندوه گرفته ی شب که خواب از سرش بپرد شاید و بیاد بیاورد هر آنچه افسوس که در من است افسوس که اندوه شب را هیچ قهوه ای بهم نمیزند جز نگاه هوسباز تو ...
با قهر چه می کشی مرا من کشته ی مهربانیم یک خنده و یک نگاه بس تا کشته ی خود بدانیم
برای بعضی درد ها نه می توان گریه کرد ... نه می توان فریاد زد ... برای بعضی از دردها... فقط می توان نگاه کرد و شکست ...
کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد... من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
سیری ز دیدن تو ندارد نگاه من
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد با خلق نکرده است نه چنگیز نه تاتار
در تمام خطوط روی تو، چشم را میدوانم هر بار خال تو خط سیر چشمم را میرساند به نقطهی پایان
میان آفتاب های همیشه زیبائی تو لنگری ست - نگاهت شکست ستمگری ست - و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگری ست
تو چه می دانی که پس هر نگه ساده ی من چه جنونی،چه نیازی،چه غمی ست؟ یا نگاه تو که پر عصمت و ناز بر من افتد، چه عذاب و ستمی ست
خوشبختی یعنی مالکیت یک نگاه
-سلام ای شب معصوم . میان پنجره و دیدن ؛ همیشه فاصله ایست . چرا نگاه نکردم ؟!…
خدا عمری به من بدهد پیر شدنت را نظاره کنم ! غر زدنت را....... موهای کم پشت سپیدت را...... نگاه مهربانِ از پشتِ عینکت را....... چالِ گم شده زیرِ چین و چروکِ صورتت می بینی من تا کجا ........ خودم را با تو تصور میکنم…! من کنارت میمانم تا ثابت...
او نگاه می کرد مَن هم نگاه او دور می شد مَن ویران .. ! باور کنید آدم ها با چشم هایشان می میرند می کشند .. می روند ..
دست مرا بگیر که باغ نگاه تو چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود
ﺍﺯ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﺭﻧﮕﻢ ﭘﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺁﻥ ﺷﻮﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ ️تولدت مبارک️