عشقِ ممنوعه جگر را خون کند آدمِ عاقل؛ خُل و مجنون کند هر سخن را که زبانش قاصر است؛ چشمِ عاشق لاجرم بیرون کند! شیما رحمانی
چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید