ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﺗﻮﻓﺎﻧﯽ ﺍﻡ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻧﮑﺮﺩ ﭼﻪ ﺩﻟﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺑﻮﺩ ﺁﯾﺎ ﮐﻪ ﺯ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩ ﮐﻨﺪ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺩﻝ ﺷﯿﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ...
بی تو با مرگ عجب کشمکشے من کردم ...
شمع ‚ ای شمع چه میخندی ؟ به شب تیره خاموشم بخدا مُردم از این حسرت که چرا نیست در آغوشم
دل به دلبر دادم و ، دلدٖار ، دل را ندید دل به دلبر دل سپرد ،دلدار ،پا از دل کشید دل به دنبال دلش ، دل دل کنان ، دلخونِ دل دل شکست و تیره روزی شد نصیب دل ،دلا
رَفت آن تازه گُل و ماند به دل خار غمش گُل کجا جلوهگر و سرزنش خار کجاست؟
گاهی باید یاد گرفت همیشه دلی که برایت می تپد، ماندگار نیست، باید یاد گرفت که قدر بعضی از لحظه ها را بیشتر دانست. باید یاد گرفت گاهی ممکن است آنقدر تنها شوی که هیچ چشمی اتفاقی هم تو را نبیند.
چون همه یاران ما رفتند و تنها ماندیم یار تنهاماندگان را دم به دم می خواندیم جمله یاران چون خیال از پیش ما برخاستند ما خیال یار خود را پیش خود بنشاندیم ساعتی از جوی مهرش آب بر دل می زدیم ساعتی زیر درختش میوه می افشاندیم ساعتی می کرد...
تا گل روی تو دیدم، همه گلها خارند تا تو را یار گرفتم، همه خلق، اغیارند
حالا که تو رفته یی می فهمم دست های تو بود که به نان طعم می داد پنیر را به سفیدی برف می کرد و روز می آمد و سر راهش با ما می نشست حالا که تو رفته یی و ملال غروبی نان را قاچ می کند و برگ...
دردى ست دردى ست دردى ست .......... خونَت جوان بماند وُ پایت پیر شود…....
تا تو مراد من دهی، کشته مرا فراق تو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام یا ز ره وفا بیا، یا ز دل رهی برو سوخت در انتظار تو، جان به لب رسیده ام
یاد باد آنکه نَهانت نظری با ما بود رقم مهر تو بر چهرۀ ما پیدا بود...
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن...
بگذار که تا می خورم و مست شوم چون مست شوم به عشق پا بست شوم پابست شوم به کلی از دست شوم ار مست شوم نیست شوم، هست شوم
جانا ! به خرابات آ تا لذت جان بینی جان را چه خوشی باشد، بیصحبت جانانه......
آه ای دوست که دیگر رمقی درمن نیست تو بگو داغتر از آتش غم دیگر چیست؟ من که خاکسترم اکنون و نماندم آتش دیگر ای بادِ صبا دست زبختم بردار، خبر از یار نیار دل من خاک شد و دوش به بادش دادم..
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮدی درد دل ﮐﻦ ﮔﺎه ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺘﯽ ﮐﻮ رﻓﯿﻖ رازداری ! ﮐﻮ دل ﭘﺮﻃﺎﻗﺘﯽ ؟ ﺷﻤﻊ وﻗﺘﯽ داﺳﺘﺎﻧﻢ را ﺷﻨﯿﺪ آﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﺷﺮح ﺣﺎﻟﻢ را اﮔﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪه ﺑﺎﺷﯽ راﺣﺘﯽ.....
کوله باریست پر از هیچ که بر شانه ماست گله از دست کسی نیست، مقصر دل دیوانه ماست...!
بال و پر ریخته مرغم به قفس تا گشایم پر و بال پر پروازم نیست تا بگویم که در این تنگ قفس چه به مرغان چمن می گذرد رخصت آوازم نیست ۷ آذر سالگردفوت یاد و نامش گرامی باد
وقت اجلم ناله نه از رفتن جانست از یار جدا می شوم این ناله از آن است
نامش برف بود تنش ، برفی قلبش از برف….... و من او را چون شاخهای که زیر بهمن شکسته باشد دوست میداشتم…️
دلی که عاشٖق و صابر بود مگر سنگ است ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است
ذوق شعرم را کجا بردى که بعد از رفتنت عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد
من پیام وصل بودم در نگاهی شوخ من سلام مهر بودم بر لبان جام من شراب بوسه بودم در شب مستی من سراپا عشق بودم ، کام بودم ، کام