یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
بگریخت بخت و روشنی از دیده رخت بست بی روی تو چه ها که ازین چشم تر نرفت...
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک بجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم...
وقتی که چای چشم پر رنگ تو دم باشدمردی که پیشت می نشیند خسته تر بهتر...
بعد نومیدی بسی امیدهاست از پس ظلمت بسی خورشیدهاست...
حتی سوالات کتاب تست کنکورتعاشق که باشی،بیت های محشری دارد...
آنچه روزی در تنم، دل داشت نام بسکه سختی دید، امروز آهن است...
بترس ز آه ستمدیدگان، که در دل شب نشسته اند که نفرین بپادشاه کنند...
مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی دارم تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی...
یک نفر پیش فلک ریش گرو بگذاردبلکه دست از سر آزردن ما بردارد!...
دیدم که شهر باز پر از عطر مریم است گفتند باز روسری ات را تکانده ای...
دوره سعدی و حافظ صحبت از زلف تو بودنوبت دوران من شد روسری سر کرده ای؟!...
روسری سر کن و نگذار میان من و باد سر آشفتگی موی تو دعوا بشود...
این یک حقیقت است که دنیا برای منتنها به چشم های تو محدود می شود...
مثل یک منشور در برخورد با نور سفیدروسری، رویِ سرِ تو رنگ پیدا می کند.....
سبز، قرمز، سرمه ای، فرقی ندارد رنگ هاصورت ِ تو روسری ها را چه زیبا می کند!...
از خداوند تو را خواسته ام با این حالمن سپردم به خودش هرچه خدا می خواهد...
ای عشق روزگار فراوانی ات بلندشب های نازنین پریشانی ات بلند...
شده آیا به کلنجار نشینی که چه شد؟من به این دردِ پُر ابهام دچارم هر شب...
بگذار بشنوند همه،این که ننگ نیستاین زندگی بدون تو اصلا قشنگ نیست...
پناه می برم از بغض در گلو ماندهبه دشت دامن گلدار مادرم گاهی...
جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟...
بعدِ من شخصی اگر دیدی سراغت را گرفت قلب من دارد به یادت می تپد در سینه اش...
ندانستی دَهَن لقّ است و مویت را رها کردیبه هر سمتی که ممکن شد رسانده باد ، بویت را...
ما برایش جان فدا کردیم و او با طَعنه گفت: چیزِ دندان گیرِ مرغوبی نداری بیشتر؟...
هرگز نکشم منّتِ مهتاب جهان راتاریکی شب های مرا، روی تو کافیست...
باد می کوبد به در ، مهمان برایم می رسدقطره قطره می چکد حرفی درون باورم...
خوب است که هرثانیه درگیرتوباشم پابندتودربندتوزنجیرتوباشم...
دوست میدارم تو را، تنها تو را، تنها تو راتا قیامت یا تو را، یا هیچکس را، یا تو را...
من بی تو در غریب ترین شهر عالممبی من تو در کجای جهانی که نیستی؟...
گاه سربازی شجاعی، گاه شاهی نا امیدروز و شب چیزی به جز تکرار یک شطرنج نیست...
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزیباز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر...
شبیه قایق سرگشته ای رهایم کن میان تنگه ی جغرافیای آغوشت...
گفته بودم میکشمدست از شراب و مِی خوریتا لبت دیدم هوس کردمکه بد مستی ڪنم...
جز تو کس با دل ما همدل و همراز نشد گریه کردم که دلم باز شود، باز نشد!...
گر زبان بیست کشور را بلد باشی به عمرچون زبان دل نفهمی زندگی را باختی ......
به فتوای دلم سر در مسیر عشق می بازماگرچه عقل می گوید که دل بستن خطر دارد...
دستان گرم عشق ، جای تفنگ نیست،قلبی که می تپد، میدان جنگ نیست،...
چون به ترازوی عشق هر دو برابر شدیممهر تو کم می شود، عشق من افزون چراست؟...
دانی که من و تو کِی به هم خوش باشیم؟ آن وقت که کس نباشد اِلا من و تو...
بسکه لرزید دل از شوق تو ای لعبت مستشیشه ی توبه ز طاق دلم افتاد و شکست...
من دعا گوی توأم هر شب و شب می داند,؛ دل ما قبل تو، اینقدر مناجات نداشت!...
تو ندیدی که چه سخت است ببینی عشقت پیش چشمان تو با او که نباید، باشد...
بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس یکی منم که ندانم نماز چون بستم...
ساده بودم که دلم را به امانت دادمگرگ بودی که دریدی و رهایش کردی...!...
"دیدار شد میسر و بوس و کنار هم"خوابی که تعبیر نشد حتی یه بار هم!...
به جز دلم، لبت از هر چه هست، تنگ تر استبخند! خنده ات از دیگران قشنگ تر است!...
آمده فصل بهار و خبری نیست زِ توترسم این است بیایی و دگر دیر شود...
من بعد از این ایامِ سخت روزه داری از بوسه واجب تر ندارم هیچ کاری...
ناخوشِ او خوش بود در جان منجان ، فدای یارِ دل رنجانِ منحضرت مولانا...
گفتی زِ سرت فکر مرا بیرون کن!جانا، سرم از فکر تو خالیست، دلم را چه کنم…؟...