رود اگر دل به درختی بسپارد کافیست تا بخشکد وسط راه، به دریا نرسد فال حافظ که بگیرند همه میفهمند کار عاشق فقط ای کاش به یلدا نرسد .
یک درخت می تواند شروع یک جنگل باشد یک شمع می تواند پایان تاریکی باشد یک واژه می تواند بیانگر یک هدف باشد امروز می تواند آن “یک روز” باشد
حرف هایش نشان آشنا می داد زیر گوش درخت تبر
اون درخت سربلند پرغرور که سرش داره به خورشید میرسه منم، منم! اون درخت تن سپرده به تبر که واسه پرنده ها دلواپسه منم، منم!...
موریانه نه! این کابوس تبر است که درختمان را ذره ذره می خورد
ستاره ھا خیره درشب ھا تورا کم می آورند ھر بارمرا می شمارند درخت ھا دست تکانت می دھند اما توھمچنان ماه ِ یوگا نشسته ای !
هر جا هوا مطابق میل ات نشد برو فرق تو با درخت همین پای رفتن است
عطر سیب زیر درخت قلیان
مثل درخت باشید که در تهاجم پاییز هرچه بدهد روح زندگی را برای خویش نگه می دارد . . .
دﺭﺧﺖ با غرور به ﻋﻠﻒ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﻟﮕﺪ ﻣﺎﻝ ﺷﺪﻥ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﺪﯼ؟ ﮔﻔﺖ : ﺗﺒﺮ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ که،ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻡ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩی
فردا صبح انسان به کوچه می آید و درختان از ترس پشت گنجشکها پنهان می شوند
من یک پرنده ام ایستاده ام کنار این راه که درخت بگذرد!
تابوت می سپارد به خاک درخت آرزویش را
و بیابان زیر سایه ی درخت و سار کوچکی غنوده بر رویای آسمان
آرام شده ام/ مثل درختی در پاییز/ وقتی تمام برگ هایش را/ باد برده باشد