گرم را بر عکیس کن تا بفهمی دستانت نباشند من به چه دردی دچار میشوم
در شهر هر چه می نگرم غیر درد نیست
درد بی درمان شنیدی؟؟ حال من / یعنی همین!
هر که خود داند و خدای خودش که چه دردیست در کجای دلش
آن طبیبی که مرا دید در گوشم گفت درد تو دوری یار است به آن عادت کن
شده آیا به کلنجار نشینی که چه شد من به این درد پر ابهام دچارم هر شب
درد را می شستند سازهای بی صدا در چنگ رود
* آه * درد را کشیدم
گویند که چون می گذرد هیچ غمی نیست اما که والله / همین درد کمی نیست...
تنهایی آنقدر ها هم درد ندارد... اما خدا نکندتنهاترت کنند آن موقع از درد تا مغز استخوانت هی تیر میکشد هی تیر میکشد...
دلم خون شد از این افسرده پاییز/ از این افسرده پاییز غم انگیز/ غروبی سخت محنت بار دارد/ همه درد است و با دل کار دارد
گاهی باید تو برق چشاش خیره شد و گفت دردت به جونم
درد دارد که خودت علت لبخند شوی و دلت در همه حالات پر از غم باشد...