دلا دیشب چه می کردی، تو در کوی حبیب من الهی خون شوی ای دل، تو هم گشتی رقیب من
وفا به قیمت جان هم نمی شود پیدا فغان که هیچ متاعی به این گرانی نیست .
بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد ما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد
. برسان سلام ما را به رفوگران هجران؛ که هنوز پاره ی دل دو سه بخیه کار دارد…
بی تو نفس کشیدنم ، عمر تباه کردن است ..
دارم هوای صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت مارا ولی من باز پنهانی تو راهم آرزو کردم
بی تو این دیده کجا میل به دیدن دارد، قصهیِ عشق مگر بی تو شنیدن دارد؟
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردن است...
یک نظر دیدم و تاوان دو عالم دادم..
تا صدایت گوشهایم را نوازش میکند تار و سنتور و نی و آواز میخواهم چکار ؟!
مونسی نیست مرا بعد سفر کردن تو همدم دردم و این درد کشیدن دارد !
افتاده جهانی همه مدهوشِ تو لیکن افتادهتر از من نه و مدهوشتر از من
تو اصن همونی هستی که شهریار میگه: بدون وجودش شهر ارزش دیدن هم ندارد
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی با چون منی بغیر محبت روا نبود
یک روز می آیی تو هم مثل ثریا در پیری یک شهریار قد خمیده
من هر نفسم بر نفس نازِ تو بند است...
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی بار پیری شکند پشت شکیبائی را
یادم نمیکنی و ز یادم نمیروی ! یادت بخیر یار فراموشکار من...
برسان سلام مارا به رفوگران هجران که هنوز پاره ی دل دو سه بخیه کار دارد..
تا عطر تنت اینجاست نبضم به تو وابسته ست با بوی نفسهایت، جانانه شدن با من...
با چشم تو از هر دو جهان گوش گرفتیم ماییم و تو ای جان که جگرگوشه ی مایی
کاش یارَب که نیفتدبهکَسیکارکَسی..