شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
عزیز من مگر از یاد من توانی رفت که یاد تست مرا یادگار عمر عزیز...
مرا هر گه بهار آید به خاطر یادِ یار آید به خاطر یادِ یار آید مرا هرگه بهار آید...
آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتیکی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست...
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم...
تقدیر الهی چو پی سوختن ماست ما نیز بسازیم به تقدیر الهی...
پیوند جان جدا شدنی نیست ماه منتن نیستی که جان دهم و وارهانمت...
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت...
همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی...
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن کاین بود عاقبت کار جهان گذران...
در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا روزی وفا کنی که نیاید به کار من...
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد...
دل به هجرانِ تو عمریست شکیباست ولی بارِ پیری شکند پشتِ شکیبائی را...
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق داده نوید زندگی جاودانیم...
دیشب در انتظار تو جانم به لب رسید امشب بیا که نیست به فردا تقبلی...
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمردگر چه داری از این بیش انتظار از من...
خوشم من با غم عشقتطبیب آمد جوابش کن...
عاقل آن است که این موقع شب خوابیدهمنِ دیوانه که خوابم به خیالت طی شد...
به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یاراکه این دو فتنه بهم می زنند دنیا را...
27 شهریور، روز شعر و ادب فارسی و بزرگداشت استاد شهریار گرامی باد...
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خداجای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین (ع)...
نه غمی می رود و نی هوسی می آیدعجب ای دل که هنوزت نفسی می آید...
دارم هوایِ صحبت یاران رفته رایاری کن ای اجل که به یاران رسانیم...
من به بند تو اسیرم تو زمن بی خبری؟آفرین! معرفت این است که ز من می گذری...
دلا دیشب چه می کردی، تو در کوی حبیب منالهی خون شوی ای دل، تو هم گشتی رقیب من...
وفا به قیمت جان هم نمی شود پیدافغان که هیچ متاعی به این گرانی نیست....
بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشدما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد...
.برسان سلام ما رابه رفوگران هجران؛که هنوزپاره ی دلدو سه بخیه کار دارد…...
بی تو نفس کشیدنم ، عمر تباه کردن است .....
دارم هوای صحبت یاران رفته رایاری کن ای اجل که به یاران رسانیم...
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ماراولی من باز پنهانی تو راهم آرزو کردم...
یک نظر دیدم وتاوان دو عالم دادم.....
تا صدایت گوشهایم را نوازش میکندتار و سنتور و نی و آواز میخواهم چکار ؟!...
مونسی نیست مرا بعد سفر کردن توهمدم دردم و این درد کشیدن دارد !...
افتاده جهانی همه مدهوشِ تو لیکنافتادهتر از من نه و مدهوشتر از من...
تو اصن همونی هستی که شهریار میگه:بدون وجودش شهر ارزش دیدن هم ندارد...
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولیبا چون منی بغیر محبت روا نبود...
یک روز می آیی تو هم مثل ثریا در پیری یک شهریار قد خمیده...
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذارآخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام...
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولیبار پیری شکند پشت شکیبائی را...
یادم نمیکنی و ز یادم نمیروی !یادت بخیر یار فراموشکار من......
برسان سلام مارابه رفوگران هجرانکه هنوز پاره ی دلدو سه بخیه کار دارد.....
با چشم تو از هر دو جهان گوش گرفتیمماییم و تو ای جان که جگرگوشه ی مایی...
کاشیارَبکه نیفتدبهکَسیکارکَسی.....
شبیه مرد عاشق پیشه ای بودمکه از شهرش به دنبال طبابت رفت اما،شهریار آمد......
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستمروزی سراغ وقت من آئی که نیستم...
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامانگردون کجا به فکر سامان من بیفتد...
کسی نیست در این گوشه فراموش تر از من...