عزیز من مگر از یاد من توانی رفت که یاد تست مرا یادگار عمر عزیز
مرا هر گه بهار آید به خاطر یادِ یار آید به خاطر یادِ یار آید مرا هرگه بهار آید
آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم
تقدیر الهی چو پی سوختن ماست ما نیز بسازیم به تقدیر الهی
پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من تن نیستی که جان دهم و وارهانمت
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن کاین بود عاقبت کار جهان گذران
در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا روزی وفا کنی که نیاید به کار من
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد
دل به هجرانِ تو عمریست شکیباست ولی بارِ پیری شکند پشتِ شکیبائی را
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق داده نوید زندگی جاودانیم
دیشب در انتظار تو جانم به لب رسید امشب بیا که نیست به فردا تقبلی
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر دگر چه داری از این بیش انتظار از من
خوشم من با غم عشقت طبیب آمد جوابش کن
عاقل آن است که این موقع شب خوابیده منِ دیوانه که خوابم به خیالت طی شد
به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را
27 شهریور، روز شعر و ادب فارسی و بزرگداشت استاد شهریار گرامی باد
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین (ع)
نه غمی می رود و نی هوسی می آید عجب ای دل که هنوزت نفسی می آید
دارم هوایِ صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
من به بند تو اسیرم تو زمن بی خبری؟ آفرین! معرفت این است که ز من می گذری