قصه ی من و تو قصه ی آسمان و زمین است... هیچ وقت به هم نمی رسیم مگر قیامت به پا شود...
تو شیرینی به پایان تمام قصه ها من هم طفیل قصه،فرهادی، ڪه از اسم تو مشهورم
من زیستنم قصه ی مردم شده است یک تو وسط زندگیم گم شده است .
برای من که پُرم از فراق قصه نگو اگر کتاب تو باشی کتابخانه منم ...
میروی با غیر و من با گریه میگویم: بهخیر خاطرت آسوده باشد! اهلِ نفرین نیستم عاقبت با مرگ دیدار ت میسر میشود آخرِ این قصه شیرین است، بد_بین نیستم
گر قیامت قصه باشد من کجا بینم تورا...؟
آخرین قصهی مگوی منی مثل آیینه روبهروی منی تو همانقدر آرزوی منی که منِ بینوا امیدِ تواَم...
دهقان عاشق! کوه اگر این بار ریزش کرد پیراهنت را در نیاور؛ قصه تکراریست!
همین یک لحظه را دریاب که فردا قصه اش فرداست
کم کن این فاصله را قصه بغل می خواهد...
گرگ شنگول را خورده است گرگ منگول را تکه تکه کرده است بلند شو پسرم ! این قصه برای نخوابیدن است !
گر قیامت قصه باشد من کجا ببینم تو را...؟
دلم میخواد بودنت مثل قصه روز و شب باشد...
الکی قصه ببافم چه شود؟ تو که پیشم باشی نه فقط خواب که بیداری من رنگ رؤیا دارد.
اصلا درست، قصه ی ما اشتباه بود! اما چقدر با تو دلم روبراه بود
قصه من تا ابد این گونه اغاز میشود یکی بود هنوزم هست خدایا همیشه باشه
قصه اینجاست که شب بود و هوا ریخت به هم من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم...
قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست...!