زخم بی نام دیگر نمی پرسم...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

**زخمِ بی‌نام**

دیگر نمی‌پرسم،
نمی‌خواهم بدانم
که این درد از کدام سایه افتاد
بر تنِ خسته‌ام.

دیگر نمی‌گویم،
چرا که واژه‌ها
در گلوی شب گیر می‌کنند
و هیچ سحری
برایشان راهی نمی‌گشاید.

تنها در گوشه‌ای می‌نشینم،
در دلِ خاموش‌ترین ساعت،
جایی که زخم‌ها،
آهسته
در رگ‌های شب شنا می‌کنند.

حقم نبود،
اما بر پوستم نشست،
چونان بوسه‌ای که به لب نرسد،
چونان فریادی
که در دهانِ سکوت
خاموش شود.

و من،
به آینه نگاه می‌کنم،
به زنی که از قابش بیرون نمی‌آید،
به چشمانی که دیگر
هیچ رؤیایی را باور ندارند…

سعید رضایی فر
ZibaMatn.IR
ارسال متن