شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
طالقانی گفت :آن کسی که وعده آب و نان فقط میدهد دلسوز بشر نیست. کسی که آزادی بشررا میخواهد اوست که طرفدار حیات و زندگی واقعی بشر است. انسان که پست تر از حیواننیست انسان میخواهد آزاد نفس بکشد ، آزاد زندگی کند ، در مقدرات خودش موثر باشد....
بعدازاین، با یادت اما، تا سحر بیدار... نهنسخه ی آرام بودن های من سیگار..... نهمثل گیلان بود اگر،حال و هوایم، بعد توبا تو هم دیگر شبیه شهر باران دار... نهعلت آزارم از، هر دفعه تحقیر تو بودعشق را میخواهم اما، باحقارت یار... نهبعد از این دیگر نمیگیرم، سراغ عشق رادوست دارم درکنارت باشم اما،خوار... نهآرزوی بودنت، یک روز حسرت می شوددرک این ممنوعه،شاید عیب،اما، عار...نهگفته بودی؛عشق،هم پروازی احساس ماستگفتمت؛ آزادی از ...
حاشا کردم دوست داشتنم را...و به ناچار خیالم را به بیخیال ترین فردِ دنیا مانند کردم!و در تاریک ترین گوشه ی وجودمبه دور از هر حرف و سخنی...هر نگاهی...هر صدایی...آرام آرام پنهانش کردم !ممکن نیست متوجه اش شوی و یا پیدایش کنی !تو صدایش را هرگز نخواهی شنید...چراکه من به درها قفلی از سکوت زده ام !که هیچ راه فراری ندارد...مگر اینکه معجزه ای رخ دهد !معجزه ای برای شکستنِ سکوتِ این زبان...برای آشکارا عشق ورزیدنِ این دل...برای آ...
به دنیا می آیم از پیشانی اتتا سرنوشت دوباره ی تو باشمزنجره ها را به گردن آویخته امتا زنجیر های عدالت به صدا در آیندو تو در تخمدان یک فانوسبه آشیان من برگردیسر به کوه می گذارم نماز عشقت راو صدای قلبم رااز سنگ به سنگ قله ات بالا می برمبه سرم بیاای بلای خوشبختیای اندیشه ی مناین آزادیست که پا به پای آمدنتاز درد های آدمی پاگرد می سازدو این منم که زیر پایتانبه وسعت جهانبزرگ می شوم....
نظم اجتماعی به بهای آزادی، معاملۀ شیرینی نیست....
رهایی واقعی ، رهایی از خود است .رهایی از شرطی شدگی خویش.رهایی از حرص و کبر و آز .رهایی از خشم و عصیان خود .رهایى از قضاوت کردن خود و دیگران .رهایى از غرور .رهایی از ترس و نفرت رهایی از لذت های ذهنی و درد و رنج .رهایی از سرزنش ها ؛ ملامت ها ؛ توجیه کردن ها . و رهایی از من ذهنی .آنچه بجا می ماند ، آرامش است ، سکوت است و آزادی و خوشبختی است...
اگر آزادی اصلا معنایی داشته باشد، معنایش این است که حق داشته باشی به مردم چیزی بگویی که نمی خواهند بشنوند....
.مرا از حبس آغوشت..چه اصراری به آزادی...؟...
آنها که آزادی اساسی خود را فدای ذره ای امنیت موقتی می کنند، نه لیاقت آزادی را دارند و نه لیاقت امنیت را....
رهبران واقعی باید آماده باشند تا همه چیز را فدای آزادی مردمشان کنند....
شما نمی توانید صلح را از آزادی جدا کنید، چرا که هیچ کس نمی تواند در صلح باشد مگر اینکه آزادی داشته باشد....
زن بودن سن و سال نمی شناسد!همین که زن باشی و صدای تیک تاک ساعت را بهانه ای برای رقصیدن بدانی کافی ست!تپش های قلبت را،همه ی کلمات زیبای جمله هایت را ،همه را برقصان و به روی شادی و زنانگی ات لبخند بزن!چرا که رقصیدن،آزادی و شادی حق مسلم یک زن هست!...
باید در افکار خود تجدید نظر کنیم٬ ولی فریفتهٔ قفسه های جدیدی می شویم. سردرگمی و آشفتگی ما تنها تقصیر خودمان نیست. درک نادرست ما از نیازهایمان را٬ به قول اپیکور٬ باورهای باطل اطرافیانمان بدتر می کند٬ باورهایی که سلسله مراتب طبیعی نیازهای ما را منعکس نمی کنند و بر تجمل و ثروت٬ و تنها به ندرت بر دوستی٬ آزادی و تفکر تاکید می کنند. رواج یافتن باورهای باطل٬ برحسب تصادف نیست. این به سود شرکت های تجاری است که سلسله مراتب نیازهای ما را تحریف کنند تا دید...
هیچکس نمیتواند آزادی خود را هدف خویش سازد مگر اینکه آزادی دیگران را نیز به همان گونه هدف خود قرار دهد....
جوهر کلام آنست که آزادی ماهیت و جوهر بشر نیست. چیزی است که آن را ممکن می سازد، چیزی است که به بشر امکان میدهد تا ماهیت خود را تحقق بخشد و رفته رفته تعریفی از خود بدست دهد، تعریفی که همیشه باز است. آزادی قدرت و موهبتی است که به یمن آن بشر می تواند خود و جهان را تغییر دهد، آزادی امکان بشر است برای زندگی دیگر و بهتر و قدرت اوست برای اینکه عالمی و آدمی از نو بسازد....
تا زمانی که آزادی اقتصادی وجود نداشته باشد، هیچ نوع آزادی وجود ندارد....
انسان تا وقتی می تواند خودش باشد که تنها باشد، و اگر او تنهایی را دوست نداشته باشد، آزادی را هم دوست نخواهد داشت چرا که فقط وقتی تنهاست واقعا آزاد است....
کسانی که آزادی را از دیگران سلب می کنند، خودشان شایستگی آزادی را ندارند....
مرا از حبس آغوشت چه اصراری به آزادی ؟برای ماهیان تُنگ آزادی گرفتاریست!...
وسط انقلاب و آزادییک خیابان به نام کارگر است !...
بهتر است در حال مبارزه برای آزادی بمیری تا اینکه تمام روزهای زندگیت زندانی باشی....
دلم برای "تو" تنگ استبرای باران...برای گام برداشتن در خیابانخسته ام از اسارتاز قرنطینه...خسته ام ازین دقایق بیجاندلم آزادی می خواهدشوق می خواهدزندگی می خواهد.!...
لبخند بزن لبخند بر این من بی لبخندلبخند تو یعنی عشق آزادی من از بند...
آزادی مسئولیتی طاقت فرساست، مسئولیتی بسیار سنگین برای افراد ضعیف که از پس آن بربیایند....
با یک دلِ غمگین، به جهان شادی نیستتا یک دهِ ویران بود، آبادی نیستتا در همه ی جهان یکی زندان استدر هیچ کجای عالم، آزادی نیست... !...
زمانی که پایم را از در زندان بیرون گذاشته و به طرف دروازهای که به آزادی من منتهی میشد قدم زدم، میدانستم که اگر تلخیها و نفرتها را با خود از زندان بیرون ببرم، در بیرون زندان نیز زندانی خواهم بود ......
در آزادی ،چه غوغاییست امشب نبردِ پُر تماشاییست امشب لبت پیروزی، استقلال چشمت چه شهرآورد زیباییست امشب...
آدم به امید دست یافتن به ثروت، عشق، یا آزادی، خود را خسته و فرسوده میکند و وقتی که آن را به دست آورد، از داشتنش لذت نمیبرد یا آن را تباه میکند !خوشبختِ واقعی، آن کسی است که بتواند به خود بگوید : من میخواهم راه بروم، نه اینکه به مقصد برسم ...و بدبخت کسی است که خود را مقید میسازد و میگوید: من میخواهم به مقصد برسم ، رسیدن مُردن است !...
دختر : مادر، آزادی چیست ؟مادر : آزادی چیزی گرانبهاستدختر : پس ما نمیتوانیم آن را بخریم ؟مادر : آنها کاری میکنند که بهایش زندگیمان باشد !...
اگر آزادی همزاد وفاداری نباشد دنیا طویله می شود…...
بعد از هیتلر، همه ی آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است؛ اما یک چیز نابود شدهی اساسی بود که هرکسی نمیفهمید و آن، خیانت هیتلر به کلمات بود. خیلی از کلمات شریف، دیگر معنی خود را از دست داده بودند، پوچ و مسخره شده بودند. عوض شده بودند. آشغال شده بودند.کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت و عدالت....
وقتی دلواپسِ اجاره خانه و صورت حسابِ قصاب هستی ، دیگر نگرانیِ چندانی برای آزادی نخواهی داشت !...
سلام پنجره ی نیمه باز خردادیترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی...
تنها کاری که ازم برمی آمد این بود که مشت گره کرده ام را تکان بدهم و به این حقیقت فکر کنم که میل آدم ها به بردگی قابل باور نیست ، خدایا بعضی وقت ها چنان آزادی شان را پرت می کنند کنارانگار داغ است و دست شان را می سوزاند ......
دوستت دارمشبیه آزادیو می دانمعشق آغاز اندوه است،گلآغاز گلوله......
تو آخرین سرزمینی باقی مانده در جغرافیای آزادی تو آخرین وطنی هستی که از ترس و گرسنگی ایمنم میکند. تو واپسین خوشه و واپسین ماه واپسین کبوتر واپسین ابر. تو واپسین شکوفهای هستی که بوییده ام و واپسین کتابی که خواندهام آخرین واژ...
ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاوردهایممست از بوسههایی هستیم که هنوز نگرفتهایماز روزهایی که هنوز نیامدهانداز آزادی که در طلبش بودیماز آزادی که ذرهذره به دست میآوریم.پرچم را بالا بگیرتا بر صورت بادها سیلیبزندحتی لاکپشتها هم هنگامی که بدانند به کجا میروندزودتر از خرگوشها به مقصد میرسند......
هیچکس نمیتواند در عشق دیگری را نابود کند.هر کس مسئولِ احساسِ خویشتن است و هیچکس در نحوه ی تاثیرگذاریِ احساس دیگران مقصر نیست...زمانی که مردانِ عاشقِ خود را از دست دادم،احساس کردم زخمی شده ام؛ولی امروز معتقدم که هیچکس کسی را از دست نمیدهد زیرا در واقعا هیچکس،کسی را در اختیار ندارد.این تجربه ی واقعیِ آزادی است...دارا بودنِ مهم ترین احساسِ دنیا بدون در اختیار داشتنِ آن !!!...
سراب بر سر راهم عذاب پشت سرمستاره در جلویم آفتاب پشت سرمبه شوق آزادی می گذشتم از تاریخسه بار تجربه ی انقلاب پشت سرم...
و آغوش تو بودکه ثابت کرد گاهی در حصار دستان کسی بودن میتواند اوج آزادی باشد️️️...
تو یه جای ناراحت ولی آزاد خوابیدن بهتر از خوابیدن تو یه جای راحت بدون آزادیه....
آزادی بیان و آزادی قلم را میتوانبا یک قدرت بزرگتر از ما گرفت ؛اما آزادی اندیشه را هرگز !...
آزادی و اراده شامل چشم پوشی از جبرگرایی نیست بلکه شامل رابطهما با آن است. اسپینوزا نوشت: آزادی، شناخت سرنوشت است. انسان با ظرفیت و استعدادش برای درک جبرهای موجود و انتخاب نوع رابطهاش با آنچه برایش از پیش تعیین شده، متمایز میشود. او میتواند و باید انتخاب کند که چطور با سرنوشتاش از جمله مرگ، سالخوردگی، محدودیتهای هوشی و شرطیشدنهای ناگزیر موجود در پیشینهاش ارتباط برقرار کند،... آیا سرنوشتاش را خواهد پذیرفت، انکارش خواهد کرد، با آن خواهد جن...
در جامعه ای که مردم از آزادی محرومندعشق / فرصتی برای تجربه کردن آزادی است....
شرمتان باد ای خداوندان قدرت!بس کنیدبس کنید از اینهمه ظلم و قساوتبس کنیدای نگهبانان آزادینگهداران صلحای جهان رالطفتان تا قعر دوزخ رهنمونسربِ داغ است اینکه میبارید بر دلهایِ مردم، سربِ داغ......
یک انسان می تواند آزاد باشد بدون آن که انسانی بزرگ گردد، اما هیچ انسانی نمیتواند بزرگ گردد بی آن که آزاد باشد....
باید ببندم دهان احساسم راکلید واژه ی آزادیبا اسارت برادر است...
در آزادی چه غوغاییست امشبنبردِ پُر تماشاییست امشبلبت پیروزی، استقلال چشمتچه شهرآورد ِ زیباییست امشب...
گونه هایت قرمز و آن چشم هایت آبِیَ اسْتصورتت آزادیِ این جمعه های دربِیَ اسْت...
من با چشمان تو...اندوه آزادی هزار ...پرنده ی بی راه راگریسته بودمو تو نمی دانستی......