پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نیس در فالم به جز دیدار یارمن فدای چشمو آن ابروی یارفیروزه سمیعی...
به " طبِّ عشق " زخم ِ قلبِ بیمار شفا یابد به دیدار ِ رخِ یار خورَد چاکِ دلِ دلداده تنها بخیه با نخِ ابرویِ دلدار...
زلف چو شب اهواز و ابرو چاقوی زنجانچشمانش طعنه به خمخانه شیراز می زندارس آرامی...
ابرو خَم چوگان و گوی چشمش به دام اسیرگیسوانش بر باد چو تاخت یال توسن استارس آرامی...
چشم و ابرو و رخ یار چه زیباست ولیمن گرفتار لب و فتنه ی یک خال شدم...
آرامش چشمان تو را مهتاب ندارد این صید گرفتار و پریشان دو ابروستارس آرامی...
که چشم های تو در خوابْ شمس و مولوی اند که چشم های تو در خوابْ شرحِ مثنوی اند که چشم های قشنگت قشنگِ دهلوی اند قشنگ، البته در سایه سارِ ابرو ها...
زلفش شب و صورتش که قرص قمر استچشمش که کتابت هزاران اثر استاز خط لب و ابروی نستعلیقشپیداست که از معلمین هنر است...
ای همه میل دل من سوی توقبله جان چشم تو و ابروی تو.....
ای همه میل دل من سوی توقبله جان چشم تو و ابروی تو......
کار تو در چشم ما ابرو گره انداختن کار ما با اینهمه دل را به چشمت باختن...