شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
نور نبود هر درونی را که در وی مهر نیست...
من پاییزمتو مهری...که بر دلم نشستی......
مائیم که تا مهر تو آموختهایمچشم از همه خوبان جهان دوختهایم......
مادر! ای الهه مهر روزت مبارک...
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کردو مهر در بغل کاج ها توقف کرد...
کاش هیچوقت،مهر آدمی که سهم مون نیست به دلمون نیفته......
مهر در چهره ی مثل پری اش بسیار است ماه منظومه ی من مشتری اش بسیار است...
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از ایندیگر هوایِ دلبرِ دیگر نمیکنم…...
کاش هیچوقت مهر آدمی که سهممون نیست به دلمون نیفته......
کاش هیچ وقت ،مهر آدمی ک سهممون نیست به دلمون نیوفته.....
پدر همان کسی استهرگز سایه منت مهرش راحتی در نگاهش ندیدم...
بوی دلتنگی پاییز وزیده ست ولی...اولین موسم این فصل مگر مهر نبود...؟!...
بوی مهر می آیدهم تو آمده ای هم پاییز...
شهریور استاما من از مهر تو پرم...
شانه های توقبله گاه دیدگان پر نیاز منشانه های تومهر سنگی نماز من ......
مهر دیگر آمد و پاییزیک سال بزرگتر شد!...
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاکبجز مهر بجز عشق دگر تخم نکاریم...
زرد،سُرخ،ارغوانیبرگ های مهرآویزان در بازیباد...
همینکه مهر بر در زد بیتاب شدم...
نه ماه است و نه مهر...! روزهایی که تو را ندارم...
باز شدن غنچه های مهر، خزان را به دست فراموشی می سپارد....
آغاز رژه منظم کیف ها سر صف های صبحگاهی که میروند به سمت باغ دانایی....
بی قرار توام که لبخندتاول مهر و آخر مهر است...
دل بسته ام به پاییز.شاید٬دوباره٬سر ِ مهر بیایی !!!...