شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
نگاهت به کنار... با نوازش صدایت چه کنم؟!...
برق نگاهت، افزایش می دهد پمپاژ قلبم را ......
تو همانی که ز دیدار نگاهت مرا طاقت نیست...
حرامم باد اگر بعد از نگاهتنگاهی لرزه اندازد به جانم...
غزل غزل شعر ستنگاهت ردیف کنقافیه چشمانت را بر وزن دوست داشتنم...
دل غارت شد به تماشای نگاهت...
حلول ماهدر سیاهِ مستِ نگاهت......
منم آن مست و پریشان نگاهتکه دلم تو و احساسِ تو را میخواهد...️...
دلم همیشه برای نگاهت تنگ است اگرنگاهت فرصتی داشت به یادم باش......
نگاهت غرق می کند مرا و من این غرق شدن را دوست دارم...
شاه بیت امشبم حس نگاهت بود و بساین جنون واگیر دارد مرد! تکثیرم مکن...
گره از دلم باز میکندنگاهت.......
خبرت هستکه دلتنگ نگاهت شده ام ....
شاید امروزجور دیگری باشدبا نگاهمخواهی خواندبا نگاهت خواهم خواند...
آسمان چشمانت را...برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد ابری نکن......
آرامتر از آبی دریاست نگاهت️️️...
به من در عمق نگاهتکه ناکجای جهان استوطن بده......
قهوه قاجار را بی خود شلوغش کرده اندتیغ تیز آن نگاهت بیشتر عاشق کش است...
آسمان چشمانت را ...برای کسی کهمعنی نگاهت را نمی فهمد ابری نکن...!...
تو چه دانی که چه ها کردنگاهت با من!...
تو چه دانی که چه ها کرد نگاهت با من...
نگاهت که می کنمدست دلم رو می شود...به چشم هایم هیچ اعتمادی نیست!...
نگاهت را به من بده تا در نبودت تا بی نهایت خاطره ای بسازم...
در نگاهت رنگ آرامش نمایان می شود/ آه می ترسم که دارد باز طوفان می شود...
با هر چه هستغیر نگاهت غریبه امای با من از تمامی دنیا غریبه تر...