سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
یک بار هبوط...و چند دانه...و پروازی برای همیشه! این است راز پرنده ی زندگی....
عشق دلتنگی، یک دانه است، وقتی در خاک وجود در سیاهی، پنهان است ،اما گاهی با آهی از دل خاک سر بر می دارد وناخودآگاه به دنبال مهر رخشانت می گردد کاش تو خورشید باشی ومن آفتاب گردان، پس مرا به دور سرت بگردان تا بلا گردان چشمان غزالی ات شوم...حجت اله حبیبی...
قلب ، خاک خوبی دارددر برابر هر دانه که در آن بنشانیهزار دانه پس می دهداگر ذره ای نفرت کاشتیخروارها نفرت درو خواهی کردو اگر دانه ای از محبت نشاندیخرمن ها بر خواهی داشت...
ولش کن آدمیت را، دلم پرواز می خواهداگر کفتر شوم، گاهی برایم دانه می پاشی؟...
ما را دفن کردنندانستن ما دانه ایم...
سیل/بند پاره شد/دانه دانه تسبیح...
تو را می جویمپرنده ای به دنبال دانهدر میدان مین...
همانطور که در درون هر دانه یک گل زندگی میکند ، درون هر یک از ما نیرویی برای دستیابی به یک زندگی شگفتانگیز وجود دارد...
در این روزهای برفی آیا برای گنجشکان دانه ای ریخته ای ؟پرنده دل من نیز ، دیر زمانیست که در برف گیر افتاده . . ....
دانه دانه شد شب/هندوانه افتاد/یلدا شکست...
من اناری می کنم دانه...به دل می گویم خوب بود این مردم / دانه های دلشان پیدا بود! می پرد در چشمم آب انار... اشک می ریزم...مادرم می خندد......