پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خوشبختی یعنی موفقیت توام با شادیزمانی موفقی که به آن چه وزمانی شادی که به آن که میخواهی رسیده باشی ✍️ رامین وهاب...
همواره که نباید رو به جلو حرکت کردگاهی لازم است اندکی درنگ کنی نقطه شروع و داشته هایت درآن لحظه را به یاد اوری و تامل کنی که در چه راهی قدم گذاشته ای و به دنبال چه هدفی پیش می روی انگاه شاید بفهمی که برای رسیدن به سرمنزل مقصودت تو فقط نیازمند تغییر افکارت بودی .....✍️ رامین وهاب...
عاشق که باشی از همه چیز میترسی حتی از بخشندگی خداوند شاید کسی دلبرت را آرزو کند و خداوند مستجابش✍️ رامین وهاب...
دلتنگت که می شوم به دیدار نیمکت قدیمیمان میروماندکی آنجا می مانم و محو تماشای دریا می شومتو چقدر شبیه دریا بودی!!!!مراشیفته خودکردی،به اغوش کشیدی و درعشق خود غرقم کردی وهنگامی که غرق در عشقت بودم !!مرا به سوی ساحلی نا امن پس زدی تو چقدر شبیه دریا بودی!!!! ....
ترجیح میدهم رمانی ناشناخته باشمتا حکایتی جالب و کوتاه در فصلی از کتاب زندگیت ✍️ رامین وهاب...
پیرمردی خسته از دنیای خود از میان کوچه های شهر میگذشت یاد معشوق در میان پاکت سیگار او کس ندانست !!اما سخت عمرش گذشت.........
از دلتنگی هایتاز غزل عشق نافرجامتو از ظلمت دنیایتبدون او مرا باکی نیستفقط به وقت دیدنم کمی بخندکه تنها اغوش لبخندتمرهمیست بر این دل رنجور✍️رامین وهاب...
دریاهم دگر ارام نیستو غرلندکنان امواجش را به ساحل تنهاییم میکوبدبه گمانم دریاهم از نبودنت شاکیست✍️رامین وهاب...
مرا ازجای خالیت باکی نیست میترسم وقتی که برای تجدید خاطراتمان امدم تورا در کافه قدیمی تنها نبینم !✍️رامین وهاب...
لحن شیرینِ بیانش را با نجوایی کودکانه دوچندان زیبا میکرد و من چگونه بگریزم از وابستگی تیر تیز دلبری هایش ...
طبیعت کتاب زندگیست ومهمترین درس آن درس پرواز استتا وقتی رها نشوی به پرواز در نخواهی آمداگر طالب کمالی باید رهاکنی دلبستگی هایت را کرم ابریشم تا از پیله دل نکند پرواز را تجربه نخواهدکردو روح زمانی به آرامش می رسد که جسم و دلبستگی هایدنیویش را رها کند پرواز بال نمی خواهد پرواز شجاعت می خواهدشجاعت رها شدن از تکیه گاهت ...
دختر زیباترین مثال قابل تجسم از یک فرشته است بخواهم ساده حرف بزنم دخترارزشمندترین مخلوق خداوند استو گواه آن ، ما مردها هستیمما مردها هم مثل تمام موجودات زنده موجوداتی کمال طلبیمهرچه داشته باشیم بیشترش را میخواهیم میخواهد پول باشد یا قدرت و یا هرچیز ارزشمند دیگر اما ، فقط در یک جا خواسته ما مردها به خط پایان می رسدآن هم بر سر یک دختر است همان دختری که ،عشق صدایش میکنیم ...
لحن شیرینِ بیانش را با نجوایی کودکانه، دوچندان زیبا میکرد و من چگونه بگریزم از وابستگی تیر تیز دلبری هایش ...
جان دلم بیا که در چشم انتظاری آغوشت این شب را پایانی نیست ...
کاش میدانستیم دلبستنمثل برف نیست که سرد و بی روح باشد مانند باران نیست که گاهی شدت گیرد وگاهی چند ماه غیبش بزندمانند رمل های شنی بیابان ها نیست کهبا وزش ناملایمات ارتفاعش کم شود مانند ماه نیست که یک شب باشد یک شب نباشدمانند کور سوی ستاره ها نیست که هرچه دور تر روی کم فروغ تر شود مانند خورشید است گرم و همیشگی حتی وقتی رویت را برمیگردانی و در قسمت تاریکش می ایستی بازهم میدانی که پشتت به ان گرم است..آه از ابر ه...
همینک نیازمند اندکی آرامشمآرامشی از جنس حضورتدر جاده ای شمالی همراه با موزیکی ملایمو درختانی که سرمستانه درمیاننوازش باد میرقصند گویی انان هممسرور اند از این وصالرامین وهاب...
احساس عشقم به تو تصاعدیست هر لحظه بیشتر از لحظه قبل انقدر دوستت دارم که هیچ فرمول ریاضی توانایی محاسبه اش را نخواهد داشت کاش بتوانم با این نوشته تورا به نوشیدن جرئه ای از دریای عشقم میهمان کنم...
پیرمردی خسته از دنیای خود از میان کوچه های شهر میگذشت یاد معشوق و پاکت سیگار او او نمیدانست !!این عمر هم میگذشت؟...
دریاهم دیگر ارام نیست شایددریاهم به بودنت کنارمن روی نیمکت کوچکمان عادت کرده بود....
ازنبودنت و جای خالیت باکی نیست میترسم وقتی که امدم برای تجدید خاطراتمانتورا روی نیمکت قدیمیمان تنها نبینم !...
دلتنگ که میشوم به دیدار نیمکت قدیمیمان میرومواندکی انجا میمانم و به دریا خیره میشومتو چقدر شبیه دریا بودی!!!!مراشیفته خودکردی،به اغوش کشیدی و درعشق خود غرقم کردی و وقتی غرق در عشقت بودم !!مرا به سوی ساحلی نا امن پس زدی تو چقدر شبیه دریا بودی!!!!...
جوانی ات را به پای کسی بریز که بوی ماندنش شهر را برداشته باشد....
مدتیست با خود به خلوت میروم گر نیایی تو دگراین خلوت من دائمیست....
ترجیح میدهم رمانی ناشناخته باشمتا حکایتی جالب و کوتاهدر فصلی از کتاب زندگیت!!!...
عاشق که باشی از همه چیز میترسی حتی از بخشندگی خداوند شاید کسی دلبرت را ارزو کند و خداوند مستجابش...
از دلتنگی هایت از غزل عشق نافرجامت و از ظلمت دنیایت بدون او مرا باکی نیست فقطبه وقت دیدنم کمی بخند که تنها اغوش لبخندتمرهمیست بر این دل رنجور...