پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عقلم به دلم گفت که عاشق نشو ای دلافسوس که شرمنده ی عقلم شده قلبم سجاد یعقوب پور...
شرمنده ام، ببخش جوانی،مرا ببخشاین غم نخواست تا تو بمانی،مرا ببخشآه ای درخت عمر،اگر چار فصل سالدرگیر برگ ریز خزانی،مرا ببخشای من، ای انکه حرف دلت را به گوش اوباشعر هم نشد برسانی،مرا ببخشای چشم اگر به پای دلم سال های سالخوابت نبرده از نگرانی،مرا ببخشباشعرهای ساده و غمگین من رفیققلبت اگر شکست زمانی ،مرا ببخشبه یاد باش بعد وفاتم به جای حمداز من دو بیت شعر بخوانی، مرا ببخشچیزی به جز عذاب ندیدی کنار منشرمنده سال ه...
بعد از تو بعد از تو دائم با خودم درگیر هستمشاکی ترین آواره ی تقدیر هستم وقتی مرام و مذهبم جز عاشقی نیستخواهی نخواهی لایق تکفیر هستم مثل پر کاهی که می افتد در آتشدر التهاب و چرخش و تغییر هستم صد مولیان دردم به تیمور نگاهتجغرافیای مانده در تسخیر هستم در جای جای گوشه ای با دام چشمتگاهی سمرقند و گهی کشمیر هستم دیوانه ام از بس که با زلف سیاهتشرمنده ی هر دانه ی زنجیر هستم بختت سپید ای کوه لبریز محبتیک ژاله برف ...
شرمنده وجدان روزگار از مظلومیت کودک فقر...
چند روزی میشد که توان رو به رو شدن با خودم را نداشتمشرمنده بودم از خودم!از کسی که همیشه و همه جا کنارم بوده و قدرش را نمی دانستم.خجل بودم که چرا این همه وقت او را به حال خودش رها کرده ام؟!مگر چه کسی جز او میتوانست تمام بحث و جدل هایم را تحمل کند و دم نزند؟چه کسی حاضر بود مرا وقتی که در گوشه ای نشسته بودم و تمام روز به سقف خیره میشدم را تحمل کند؟به جرعت میتوان گفت هیچکس، همه چند روز اول کنارم میماندند و بعد خسته میشدند و جوری ترکم میکر...
چنان در عشق هاییک طرفهغرق شده ایمکه وقتیبه گذشته فکر می کنیمشرمنده احساسمان می شویم....
آری با یک گل بهار نمی شود . ولی تو بخند تا زمستان شرمنده شود......
شعر از توصیف عشق مادری، شرمنده استحس ناب آسمانی در نگنجد در قلم...
تاسوعا روز علم بی علمدار تشنگی کنار رود پرآب نمادغیرت و مردانگی با تن شرحه شرحه ناامید نشد تا مشک آب پاره پاره شد اسوه مردانگی تا برزمین افتاد علم وعلقمه وکربلا شرمنده شد...
آسمان که ابری میشودحتما دل آدمی گرفته استخورشید شرمنده میشود وپشت ابر پنهان میشود!فرشته ها اشک میریزندمردم به آن باران میگویند!میبینی؟! اهل آسمان همه برای این دل گرفته محزون اند!امان از اهل زمینکه هیچ کس کک اش هم نمیگزد!آدم ها دچار یک نوع نامهربانی مزمن شده اند!!...
هر لحظہ من آغوش تو را میخواهم ،شرمنده ڪہ ڪودڪ درونم بغلی ست...
شرمنده که «بد موقع» دوستت دارم!من هیچ وقت آدم «به موقعی» نبوده ام...مثلا همین الان... می دانم چه قدر سرت شلوغ است؛ چقدر خوشحالی؛ چقدر از اینکه توی لحظه هایت وول نمی خورم شادی؛ اما دل که زبان آدمیزاد نمی فهمد حیوانی! ببخش که همین الان این صاحب مرده تو را می خواهد!میدانی؟ من هم گناه دارم خب...چقدر خودم را بزنم به آن راه؟ چقدر حواسش را پرت کنم آخر؟ چقدر این آهنگ های دونفره ی لعنتی مان را رد کنم برود؟ چقدر الکی حالم از پیراهن های مردانه چهارخ...
شاید اگر بیست سال پیشیکنفر مى نشست روبرویم و برایم از این روزها میگفت،فقط و فقط میخندیدم و از کنارش رد میشدم...در سالى که گذشت،حال هیچکداممان خوب نبود...سال که تحویل شد،سیل خانه هایمان را برد...همین که مى آمدیم از نو بسازیم،زلزله مى افتاد به جانمان...همین که مى آمدیم از نو بسازیم،آتش میگرفتیمهمین که مى آمدیم از نو بسازیم،جیبمان را مى زدندهمین که مى آمدیم از نو بسازیم،هواى نفس کشیدن نداشتیمهمین که مى آمدیم از نو بسازی...
قربون داداشای گلم و همه ی رفقا ی با مرامشرمنده کردین منو با تبریکات ،راستیتش در مفابل این همه صفا و لطفتوننمی دونم چی بگم،عجالتا یه تشکر فرزات فرزینی مانکن تقدیمتون تا بعد که خدمتتون باشیم...
به مسئولین بگین ولنتاین رو یه هفته کنن...والابعضیا نمیتونن به همه برسن شرمنده میشین...
از زندگانی ام گله دارد جوانی ام!!شرمنده جوانی ام از این زندگانی ام!!...
آدم های خوب مثل درخت پر شکوفه هستندلگد هم که بهشون بزنی ،با باران شکوفهشرمنده ات می کنند....
خانمه پشت فرمون بود چراغ سبز شد نرفت ، زرد شد نرفت ، قرمز شد نرفتافسره رفت بغلش گفت خانم شرمنده ما همین سه رنگ و داریمپسندتون نشد؟ ...
سعی نکن تو زندگیت انتقام بگیریسعی کن با خوبیات شرمندش کنی!...
به سلامتی اون اعدامی که جرم رفیقشو بگردن گرفت بردنش پایه چوبه دارگفتند آخرین خواسته خودتو بگو گفت به رفیقم بگیدشرمنده اگه میای سر خاکم نمیتونم به احترامت بلندبشم ولی خوشحالم که خاک زیر پاتم...
آدمیزاد یه سری کارها رو میکنهشرمنده عقلش نشه...بعدش شرمنده دلش میشه.....
شرمنده می کنیگاهی در خواب به من سر ممی زنی......
لبخند بزنبدون انتظار پاسخی از دنیابدان روزی دنیا آنقدر شرمنده می شود که به جای پاسخ لبخندبا تمام سازهایت می رقصد...
حیران شده ی گریه ی پنهانی خویشمآرامشی از لحظه ی طوفانی خویشمپنهان شدی و فکر خیانت به سرم زدشرمنده ی این حالت شیطانی خویشم...
شرمنده می کند فرزند رادعای خیر مادر در کنج خانه ی سالمندان .روز سالمند مبارک...
دلگیرم و دلتنگم و دل سرد و دل آشوبفرمانده ی شرمنده ی یک لشگر مغلوب...