پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مستی چشم تو را دیدم غزل خوانت شدممثل آهویی به دام افتاده حیرانت شدمخواستم تا بگذرم از تو ولی هرگز نشدقصه گوی هرشب زلف پریشانت شدم اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
در هر گره زلف او شبم هزار شد!که گفت: که یکشب هزارشب نشد!؟ارس آرامی...
بگو ای جان و من جان را فدای جان تو سازمچه جانانی و جانی و عجب زلف پریشانی ️️️...